قسمت اول
در بخش اول ضمن شرح عملی و تحلیلی از چیستی طبقه متوسط، به دو دلیل سیاسی و اقتصادی، گم شدن این طبقه در حیات سیاسی امروز نشون داده شد و در این قسمت از لحاظ فرهنگی به این طبقه نگاهی میندازم:
ويژه یک:
ایرانی سه تعلق فرهنگی بارز داره که یکیش همین عزاداری و دیگریش اهمیت فرهنگی دادن به طبقه محروم و پایین دست تا حد تظاهر به تعلق به این گروه در هر طبقه ای که باشه و سومی هم رواج نوعی فرهنگ تقلید حتی اگر خود باور نداشته باشه که هر سه اینها به شدت طبقه متوسط را در تنگنا قرار میدهن به این ترتیب که:
- وقتی موجودی در دل عزاداری به آرامش برسه، ناخودآگاه از نکبت و بدبختی لذت میبره در کنار اینکه قلبش برای قدرت و ثروت که از ملزومات اینطورعزاداریست، به شدت میتپه و اینها تناقضات عجیب و غریب و دامنه داری هستن، تناقض لذت بردن از عزاداری و بدبختی تا حد تحقیر فرد و اندیشه ای که دل خوشی داره، در کنار تناقض دوست داشتن هر دوی ثروت - محنت و همینطور تمایل ناخودآگاه به هردوی قدرت - ذلت، طبق تعریف بخش اول از او هر موجودی میسازه به جز طبقه متوسط و به شکل ملموس هم این تمایل، تحقیر طبقه متوسط را به دنبال داره نا بالا دست و پایین دست، همون طبقه ای که با قناعت سعی در بی نیازی و خوشبختی و با جستجوی حقیقت، توجه به آینده داره، برخلاف جماعت عزاداری که به گذشته تعلق دارن
- ایران و اسلام از لحاظ فرهنگی آنقدر به طبقه پایین دست ارادت نشون میده که برای اظهار عرفان هم ، خود را به شکل اونها در می یاره و در اینجا نکته ظریفی وجود داره که طبقه متوسط مشهور در هر جامعه ای از هنرمندان و متفکران آن جامعه تشکیل شدن که در فرهنگ ما بطور عمده، این افراد به ریخت و قیافه روشنفکری در خواهن آمد که خودشون هم خود را تحمل نمیکنن، از آنجا که بیشتر روشنفکران ما، روشنگر نیستن و بیشتر با داشتن نوعی تقلید قوی، تنها ادای داشتن تفکر را در می آورن، پرچم طبقه متوسط به دست عدم تحمل، مدعای زیاد در کنار درک کم و بیشتر نوعی بازیگری می افتد که این بازیگری مقبول خاص و عام نیست به همین خاطر هم همین طبقه متوسط برای نشون دادن ارزش و عرفان، قالب هنری خود را درون یک موجود تا حدی زیاد، پایین دست میریزن و به دروغ و اشتباه از طبقه ای بد فرهنگ، موجودات با ارزش فرهنگی، میسازن که تعلق متوسط گریزی خود و جامعه را به نمایش میذارن و تداوم میبخشن
- و سومیش: ایرانی در برابر فرهنگ و سنت و آیین و کشور خود یک قُدگری خاص را به نمایش میگذاره و از این بابت هم در تناقض عجیبی سیر میکنه که اگر به انتقاد باشه ، از هیچ چیز خود راضی نیست ولی اگر کار به تغییر برسه، آنچنان با عظمت و درشتی خود را بزرگ میبینه که همتای او، فرهنگ و کشورش را در کل گیتی نساخته َن و همین هم بخوبی متوسط گریزی فرهنگی ما را به نمایش میذاره چرا که اگر کار به تقلید باشه، دیگه شناخت پیدا کردن و حقیقت جویی معنایی نخواهد داشت
باز هم هه هه هه، رسیدم به جایی که قولش را داده بودم ولی روی آب بخندم چون نشون دادم از دیدگاه فرهنگی هم مثل همون دو دیدگاه سیاسی و اقتصادی، طبقه متوسط در ایران مفهومی نداره و این خود به خود نشون میده کل مشکلات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و ... این مملکت از کجا، آب میخوره؟! .... ولی سوالی مهمی هم بوجود میاره که پس با این همه تنگنا اصلاٌ طبقه متوسط چگونه بوجود آمده و خواهد آمد؟
ويژه دو:
پس به مهمترین موضوع در مورد طبقه متوسط میرسیم که وقتی جامعه ای نه از لحاظ فرهنگی، نه سیاسی و نه حتی اقتصادی به طبقه متوسط تعلق نداره، باز هم انسان طبقه متوسط بوجود میاد ولی به مرور در طبقات دیگر اجتماع گم میشه، به این شکل که برای تبدیل شدن یک انسان به طبقه متوسط او باید تفکری داشته باشه که به تقلید کردن، بی ارادت باشه، بایستی وجودی داشته باشه که در دل جامعه و فرهنگ رایجش به آرامش نرسه و برای آرامش یافتن به جستجوی حقیقت بپردازه، باید ماهیتی داشته باشه که قابل فروش در دکان و بازار نباشه و در کنار اینها با قناعت و تفکر، به اقتصادی با آرامشی نسبی برسه نه صبح تا شب در حال دوییدن برای مسائل و گرفتاری پول باشه ( طبقه محروم و بالا دست خیلی طبیعی و عادی بایستی دائم در حال این دویدن باشن هر کدوم به شکل خود ولی نه متوسط) و باید به دنبال ارزشهای خود باشه که به خاطر روند رو به تکامل طبیعت این موجود، همیشه کم و زیاد، کامل یا ناقص در هر جامعه ای از دل همه طبقات از پایین دست ترین تا بالا دست ترین آن، بوجود آمده و خواهد آمد ولی در ایران که این افراد، کم هم نیستن به دلایل فراوونی که در این دو قسمت ذکر شد، در تنگنا قرار میگیرن و نمیتونن نقش اصیل خود را به درستی بازی کنن و گم و گور میشن و همین سرمنشاء بدبختی و بی آیندگی میشه .....
در بخش اول ضمن شرح عملی و تحلیلی از چیستی طبقه متوسط، به دو دلیل سیاسی و اقتصادی، گم شدن این طبقه در حیات سیاسی امروز نشون داده شد و در این قسمت از لحاظ فرهنگی به این طبقه نگاهی میندازم:
ويژه یک:
ایرانی سه تعلق فرهنگی بارز داره که یکیش همین عزاداری و دیگریش اهمیت فرهنگی دادن به طبقه محروم و پایین دست تا حد تظاهر به تعلق به این گروه در هر طبقه ای که باشه و سومی هم رواج نوعی فرهنگ تقلید حتی اگر خود باور نداشته باشه که هر سه اینها به شدت طبقه متوسط را در تنگنا قرار میدهن به این ترتیب که:
- وقتی موجودی در دل عزاداری به آرامش برسه، ناخودآگاه از نکبت و بدبختی لذت میبره در کنار اینکه قلبش برای قدرت و ثروت که از ملزومات اینطورعزاداریست، به شدت میتپه و اینها تناقضات عجیب و غریب و دامنه داری هستن، تناقض لذت بردن از عزاداری و بدبختی تا حد تحقیر فرد و اندیشه ای که دل خوشی داره، در کنار تناقض دوست داشتن هر دوی ثروت - محنت و همینطور تمایل ناخودآگاه به هردوی قدرت - ذلت، طبق تعریف بخش اول از او هر موجودی میسازه به جز طبقه متوسط و به شکل ملموس هم این تمایل، تحقیر طبقه متوسط را به دنبال داره نا بالا دست و پایین دست، همون طبقه ای که با قناعت سعی در بی نیازی و خوشبختی و با جستجوی حقیقت، توجه به آینده داره، برخلاف جماعت عزاداری که به گذشته تعلق دارن
- ایران و اسلام از لحاظ فرهنگی آنقدر به طبقه پایین دست ارادت نشون میده که برای اظهار عرفان هم ، خود را به شکل اونها در می یاره و در اینجا نکته ظریفی وجود داره که طبقه متوسط مشهور در هر جامعه ای از هنرمندان و متفکران آن جامعه تشکیل شدن که در فرهنگ ما بطور عمده، این افراد به ریخت و قیافه روشنفکری در خواهن آمد که خودشون هم خود را تحمل نمیکنن، از آنجا که بیشتر روشنفکران ما، روشنگر نیستن و بیشتر با داشتن نوعی تقلید قوی، تنها ادای داشتن تفکر را در می آورن، پرچم طبقه متوسط به دست عدم تحمل، مدعای زیاد در کنار درک کم و بیشتر نوعی بازیگری می افتد که این بازیگری مقبول خاص و عام نیست به همین خاطر هم همین طبقه متوسط برای نشون دادن ارزش و عرفان، قالب هنری خود را درون یک موجود تا حدی زیاد، پایین دست میریزن و به دروغ و اشتباه از طبقه ای بد فرهنگ، موجودات با ارزش فرهنگی، میسازن که تعلق متوسط گریزی خود و جامعه را به نمایش میذارن و تداوم میبخشن
- و سومیش: ایرانی در برابر فرهنگ و سنت و آیین و کشور خود یک قُدگری خاص را به نمایش میگذاره و از این بابت هم در تناقض عجیبی سیر میکنه که اگر به انتقاد باشه ، از هیچ چیز خود راضی نیست ولی اگر کار به تغییر برسه، آنچنان با عظمت و درشتی خود را بزرگ میبینه که همتای او، فرهنگ و کشورش را در کل گیتی نساخته َن و همین هم بخوبی متوسط گریزی فرهنگی ما را به نمایش میذاره چرا که اگر کار به تقلید باشه، دیگه شناخت پیدا کردن و حقیقت جویی معنایی نخواهد داشت
باز هم هه هه هه، رسیدم به جایی که قولش را داده بودم ولی روی آب بخندم چون نشون دادم از دیدگاه فرهنگی هم مثل همون دو دیدگاه سیاسی و اقتصادی، طبقه متوسط در ایران مفهومی نداره و این خود به خود نشون میده کل مشکلات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و ... این مملکت از کجا، آب میخوره؟! .... ولی سوالی مهمی هم بوجود میاره که پس با این همه تنگنا اصلاٌ طبقه متوسط چگونه بوجود آمده و خواهد آمد؟
ويژه دو:
پس به مهمترین موضوع در مورد طبقه متوسط میرسیم که وقتی جامعه ای نه از لحاظ فرهنگی، نه سیاسی و نه حتی اقتصادی به طبقه متوسط تعلق نداره، باز هم انسان طبقه متوسط بوجود میاد ولی به مرور در طبقات دیگر اجتماع گم میشه، به این شکل که برای تبدیل شدن یک انسان به طبقه متوسط او باید تفکری داشته باشه که به تقلید کردن، بی ارادت باشه، بایستی وجودی داشته باشه که در دل جامعه و فرهنگ رایجش به آرامش نرسه و برای آرامش یافتن به جستجوی حقیقت بپردازه، باید ماهیتی داشته باشه که قابل فروش در دکان و بازار نباشه و در کنار اینها با قناعت و تفکر، به اقتصادی با آرامشی نسبی برسه نه صبح تا شب در حال دوییدن برای مسائل و گرفتاری پول باشه ( طبقه محروم و بالا دست خیلی طبیعی و عادی بایستی دائم در حال این دویدن باشن هر کدوم به شکل خود ولی نه متوسط) و باید به دنبال ارزشهای خود باشه که به خاطر روند رو به تکامل طبیعت این موجود، همیشه کم و زیاد، کامل یا ناقص در هر جامعه ای از دل همه طبقات از پایین دست ترین تا بالا دست ترین آن، بوجود آمده و خواهد آمد ولی در ایران که این افراد، کم هم نیستن به دلایل فراوونی که در این دو قسمت ذکر شد، در تنگنا قرار میگیرن و نمیتونن نقش اصیل خود را به درستی بازی کنن و گم و گور میشن و همین سرمنشاء بدبختی و بی آیندگی میشه .....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر