این سایت را من به عنوان یک سایت روشنگر میشناسم که در این فضای وهم و تاریکی گرفته ایران، ارزش زیادی دارد و طی مدتها که مطالعه میکنم، کامنتهایی را هم مینویسم و آنها هم منتشر میکردن ولی این کامنت را که زحمت زیادی کشیدم و بر مطلب "دست انداختن امام زمان" اکبر گنجی عزیز، نوشتم را منتشر نکرد:
یعنی خیلی رک و پوست کنده، چرا با این بایستی درون دین - مذهب را جراحی کرد ولی خود آنرا که یک ساخته غیر عقلانی و تاریخی ست را نه؟
این چه عاملی ست که تفکرات و اعتقادات اکبر گنجی را به عنوان یک متفکر مذهبی - دینی، میسازد و او را از ردیف سایر معتقدین عامی جدا میکند؟
و چرا یک متفکر، با همین صلاح به قلب دین - مذهب نمی تازد و در یک مرحله متوقف میشود؟
آیا او باور کرده ای نیست که دیگران را از بسیاری باورها منع میکند؟
پس اصل این نزاع که متفکرین دین - مذهب میسازند، به جای مهمی نخواهد رسید به دو دلیل::
اول - برای یک معتقد مسلمان اگر تفکر کند، امروز قرآنش هم پر از بطالتها و اشتباهات و حقایق تاریخ گذشته است پس مجبور است تفکر نکند که دیگر فرقی نمیکند مذهبش چقدر از این نوع حقایق باطل پر باشد چون همین متفکرین هم آخر او را به باور صرف دعوت میکنند و اصولاٌ "باور" از روی "ارزش" ساخته میشود ولی وقتی ارزش، خود کنار گذاشته شود و باور به جای آن بنشیند و خود ملاک تعیین منطق و درک حقیقت شخص گردد، او را به شدت از "حقیقت جویی و ارزش" دور میکند و همین ادیان هم به فرض از طرف خدا آمده بودن تا از حقیقت آن به ارزش برسند ولی چون درک حقیقتی زمانی داشتن و "آنچه باید باشد ها را به مصداق کشاندن و "حقیقت سازی" (بخوانید بت سازی) کردن" و مجبور شدن، خود را به جای خدا در ذهن معتقدینشان بنشانند و کم کم خود حقیقت خدا و جهان هستی کنار رفت و تنها باوری باقی ماند و این باور هم به مانند یک ویروس نرم افزاری قوی (مالیخولیا) دهن معتقدین را از "حقیقت جویی" تنها مفهوم انسان شدن، معاف کرده و به مرخصی فرستاد، حالا یک متفکر مذهبی با نوعی از همین مالیخولیا میخواهد مالیخولیای بعدی را از ذهن عوام پاک کند، خب نمی تواند چون عوام میم ماند به دست ملاها می افتد و تا آخر پیش میرود خود همین متفکرین مذهبی هم (دور از جون اکبر جون) چقدر عوام هستن و به عوامیت باج میدهند؟ که خود اکبر گنجی در مقالات گذشته از مطهری میگفت که از دست ملاها شکایت داشت که بسیاری از اعتقاداتشان را از ترس عوام های معتقد دستخوش تغییر نمیکنند
و اما دلیل دوم:
یک متفکر مذهبی بایستی "تلنگر بزند" و با باور خود ارزش در بیفتد تا یک معتقد "مسئولتر و عاقلتر" بسازد و به همین خاطر با بخشی از باورهای ارثی او به مبارزه بر میخیزد و به این ترتیب او را از خوب بیدار میکند ولی اگر کسی از خواب باور بیدار شد مطمئناٌ یک موجود فرهنگی طبقه متوسط هست که "نیازهای زیستی َ ش" را تا حدی از قناعت، ارضا کرده و به "نیازهای شناختی" توجه میکند و ویژگی این طبقه بعد از بیدار شدن از خواب باور، "پرسشگری و همان نقد بینان بر افکن است" ولی متفکر مذهب - دین که خود استپ کرده او را وادار میکند اول از دایره دین خارج شود تا بفهمد "تفکر در حقیقت" چه معنایی دارد و بعد صرفاٌ با یک باور بدون تفکر او را به آن دایره بر میگرداند چون قادر نبوده حقیقت با ارزشتر و معقولتری را خارج از این ادیان و مسلکها به او معرفی کند و به این ترتیب به قول همین مقاله اکبر عزیز، به دست انداختن حقیقت رو میکند و بعد از آن هم طبقه ای ساخته میشود که در دوران اخیر بزرگترین حرکات سیاسی َ ش دستاویز موج سواری های جنگ درباری و اصلاح طلبان می افتد و با هزینه زیاد از بین میرود ( در اول انقلاب هم تحت تاثیر شریعتی ببا چپی های همان زمان عاقبت به دست ملاها رسید و بس) و این دور باطل دائم تکرار میشود
و اینها به جز اینست که اسلام که یک دین حکومتی ست و داستانی به مراتب دشوار تر از سایر ادیان دارد و خواهد داشت ....
ــــــــــــــــــــ
از اینکه پس از مدتها خاموشی و کمرنگ شدن مقالات قدیمی اکبر گنجی دراین موارد (وقرآن محمدی) در صفحات سایت رادیو زمانه دوباره به آن پرداخته شده، خوشحال شدم
ولی چگونه متفکرین دینی - مذهبی با بزرگترین "پارادوکس" که در پایین شرح داده میشود، قادر هستن "پارادوکس معتقدین دینی - مذهبی" را درمان کنند؟
متفکرین مذهبی با سلاح و صلاح "تفکر و تاریخ" میخواهند مشکلات درون دین - مذهب را برطرف کنند ولی اگر همین حک را هم به قبل از سیطره آن دین - مذهب به کار ببریم چه چیز عاید میشود؟ یعنی خیلی رک و پوست کنده، چرا با این بایستی درون دین - مذهب را جراحی کرد ولی خود آنرا که یک ساخته غیر عقلانی و تاریخی ست را نه؟
این چه عاملی ست که تفکرات و اعتقادات اکبر گنجی را به عنوان یک متفکر مذهبی - دینی، میسازد و او را از ردیف سایر معتقدین عامی جدا میکند؟
و چرا یک متفکر، با همین صلاح به قلب دین - مذهب نمی تازد و در یک مرحله متوقف میشود؟
آیا او باور کرده ای نیست که دیگران را از بسیاری باورها منع میکند؟
در بدو پیدایش به فرض همین اسلام که در ان زمانها واقعیتها و حقیقتهای زمین (به دلیل عدم رشد علم) خیلی کند تغییر میکردن، محمد، علمی ترین خدای زمان و مکان خود را عرضه کرده و اگر چیز علمی تری هم پیدا میشد، همان را نشر میداد ولی امروز دین - مذهبها به حد مسلکهای صرفاٌ باور شده نه علمی، تقلیل پیدا میکنن چرا که امروز هر لحظه به اندازه ده ها سال گذشته واقعیتها تغییر میکنند ولی یک معتقد دین - مذهب ( چه متفکر چه مثلاٌ عامی) بایستی حقایق تاریخ گذشته را به شدت قبول داشته باشد و خدایی به شدت کوچکتر از حتی قدیمی ها که خدایی علمی داشتن را صرفاٌ بر اساس باور برگزیند
پس اصل این نزاع که متفکرین دین - مذهب میسازند، به جای مهمی نخواهد رسید به دو دلیل::
اول - برای یک معتقد مسلمان اگر تفکر کند، امروز قرآنش هم پر از بطالتها و اشتباهات و حقایق تاریخ گذشته است پس مجبور است تفکر نکند که دیگر فرقی نمیکند مذهبش چقدر از این نوع حقایق باطل پر باشد چون همین متفکرین هم آخر او را به باور صرف دعوت میکنند و اصولاٌ "باور" از روی "ارزش" ساخته میشود ولی وقتی ارزش، خود کنار گذاشته شود و باور به جای آن بنشیند و خود ملاک تعیین منطق و درک حقیقت شخص گردد، او را به شدت از "حقیقت جویی و ارزش" دور میکند و همین ادیان هم به فرض از طرف خدا آمده بودن تا از حقیقت آن به ارزش برسند ولی چون درک حقیقتی زمانی داشتن و "آنچه باید باشد ها را به مصداق کشاندن و "حقیقت سازی" (بخوانید بت سازی) کردن" و مجبور شدن، خود را به جای خدا در ذهن معتقدینشان بنشانند و کم کم خود حقیقت خدا و جهان هستی کنار رفت و تنها باوری باقی ماند و این باور هم به مانند یک ویروس نرم افزاری قوی (مالیخولیا) دهن معتقدین را از "حقیقت جویی" تنها مفهوم انسان شدن، معاف کرده و به مرخصی فرستاد، حالا یک متفکر مذهبی با نوعی از همین مالیخولیا میخواهد مالیخولیای بعدی را از ذهن عوام پاک کند، خب نمی تواند چون عوام میم ماند به دست ملاها می افتد و تا آخر پیش میرود خود همین متفکرین مذهبی هم (دور از جون اکبر جون) چقدر عوام هستن و به عوامیت باج میدهند؟ که خود اکبر گنجی در مقالات گذشته از مطهری میگفت که از دست ملاها شکایت داشت که بسیاری از اعتقاداتشان را از ترس عوام های معتقد دستخوش تغییر نمیکنند
و اما دلیل دوم:
یک متفکر مذهبی بایستی "تلنگر بزند" و با باور خود ارزش در بیفتد تا یک معتقد "مسئولتر و عاقلتر" بسازد و به همین خاطر با بخشی از باورهای ارثی او به مبارزه بر میخیزد و به این ترتیب او را از خوب بیدار میکند ولی اگر کسی از خواب باور بیدار شد مطمئناٌ یک موجود فرهنگی طبقه متوسط هست که "نیازهای زیستی َ ش" را تا حدی از قناعت، ارضا کرده و به "نیازهای شناختی" توجه میکند و ویژگی این طبقه بعد از بیدار شدن از خواب باور، "پرسشگری و همان نقد بینان بر افکن است" ولی متفکر مذهب - دین که خود استپ کرده او را وادار میکند اول از دایره دین خارج شود تا بفهمد "تفکر در حقیقت" چه معنایی دارد و بعد صرفاٌ با یک باور بدون تفکر او را به آن دایره بر میگرداند چون قادر نبوده حقیقت با ارزشتر و معقولتری را خارج از این ادیان و مسلکها به او معرفی کند و به این ترتیب به قول همین مقاله اکبر عزیز، به دست انداختن حقیقت رو میکند و بعد از آن هم طبقه ای ساخته میشود که در دوران اخیر بزرگترین حرکات سیاسی َ ش دستاویز موج سواری های جنگ درباری و اصلاح طلبان می افتد و با هزینه زیاد از بین میرود ( در اول انقلاب هم تحت تاثیر شریعتی ببا چپی های همان زمان عاقبت به دست ملاها رسید و بس) و این دور باطل دائم تکرار میشود
و اینجاست که من میگم طبقه متوسطی که نفهمد و نداند و یا حریص پول باشد و یا بازیچه متفکرینی باشد که آنها به عوام باج میدهند دیگر طبقه متوسط نیست، و متوسط متخصصی که به خاطر اینکه حقیقتهایش به دست نافهمی و مصلحت آلوده شده َن به بازی پول و حرص دچار شود و حتی جان مردم را هم برای منافع به بازی بگیرد و به باند بازی با حاکمیت مشغول شود، طبقه متوسط نیست،
طبقه متوسطی که متفکرینش حق نداشته باشند تا ته خط با همان تفکر پیش بروند و وسط راه به نفع عوامیت و مصلحتهای تاریخ گذشته، عقب گرد کنند، طبقه متوسط نیست
و جامعه ای که طبقه متوسط فرهنگی نداشته باشد مثل همین ایران خودمان در قرنهای اخیر و با مصلحت بازی، ارزشهای خود را سیراب کند، آن جامعه نه فرهنگ دارد، نه ارزش دارد و نه حتی آینده و به همین خاطر هم متفکرین ما در این بازی خود و جامعه خود را فنا میکنند و از ارزشهای حقیقی جهان هستی تنها چند قطره اشک برای آیندگان به میراث میگذارند و ....
و اینها به جز اینست که اسلام که یک دین حکومتی ست و داستانی به مراتب دشوار تر از سایر ادیان دارد و خواهد داشت ....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر