۱۳۹۰ تیر ۸, چهارشنبه

چرا گذار از این حکومت اینقدرها هم که بنظر میرسد، پر هزینه نخواهد بود؟

امروز خود مطلقیان، بی کم و کاست در مورد  احمدی نژاد، موضوعاتی بیان میکنن که دو سال پیش میرحسین موسوی و مهدی کروبی در مورد او میگفتن و اهمیت در اینست که  همین رهبران اسمی جنبش سبز هم هیچ چیز بیشتر از گفته های  امروز باند سپاه و ملاهای متصل به خامنه ای نگفتن ولی  مملکت، جوانان و خودشان را به پرداخت هزینه گزاف، کشاندن ولی از طرف دیگر این سوال مطرح میشود که آیا خامنه ای و دار و دسته اش با هیچ رئیس دولتی در ایران سر سازش نخواهد داشت؟  از احمدی نژاد،  پسر خوانده تر نمیشد که اینطور به مرز بندی رسیدن
و این تناقض ساختاری جمهوری اسلامی آنرا به میدان جنگی دائمی تبدیل میکند که رگ حیاتش درون تشنج و فتنه و انحراف و... جریان دارد و
1- از درون تشنج های سیاسی دائمی، نوعی از طبقات اجتماعی جدید دائم ساخته میشوند و طبقات قدیمی دیگرگون میشوند و بدین ترتیب  با تولید پدرخوانده های گوناگون سیاسی و اقتصادی، طبقه وابسته ی بی اصولتر و پولکی تری ساخته میشود ولی همین عدم وجود طبقه ای قدرتمند و پایدار، دلیل بقای همین حکومت سست هم میشود
2- تعادل اقتصادی در یک کشور با تشنج دائم سیاسی و پدر خوانده های گوناگون، ایجاد نمیشود و در نتیجه حکومتی با طرفداران دائم مرزبندی شده و فقط پولکی  آنهم با نداشتن تولید اقتصادی از یک طرف  سست تر و از طرف دیگر  بطور پنهانی وابسته تر به قدرتهای جهانی میشود
3- هر چه حکومتی سست تر شود، در تولید ارزش برای خود هم ناکام تر میشود و "حکومتی  فاقد نوعی از فرهنگ" حتی  جزو "حکومت نظامی با ثبات" هم  نیست و بیشتر به پایان دورانهای سلطنتی شبیه هست که منتظر ورود قدرتمندان ست
4- ساختار حکومت به سمت استفاده کردن از افراد ضعیف و ضعیف تر مانند لاریجانیها حرکت میکند ولی همینها هم اگر رئیس دولت شوند، خود به خود به سمت نوعی از قدرت حرکت میکنند  و با خامنه ای به مشکل جدی برمیخورن

ولی در نمای عملی تر، حکومت خامنه ای که با هر دولتی به مشکل برخورد میکند به یک "حکومت بدون دولت" تبدیل میشود که  هر چند احمدی نژاد ثابت کرد که گرداندن مملکت ایران به این شکل نیازی به "مدیریت" ندارد ولی حکومت بدون دولت، یک فرمانروایی عقب مانده است که حتی با زور قدرتمندان جهانی هم نمیتواند زندگی کند
پس چه میشود؟
جریانی قدرتمند حاکم میشود
این جریان قدرتمند امروز کیست؟
بستگی دارد قدرت را چگونه تعریف کنیم، اگر به پوتین نظامی باشد از همین جریان سست خامنه ای، در حال حاضر قوی تر نداریم، اگر به سرسپردگی پنهان به قدرتهای جهانی باشد  که باز هم نداریم و در سرسپردگی آشکار به آنها هم امروز قدرتی پیدا نمیشود، اگر به طبقات و نهادهای اجتماعی یا سیاسی قوی باشد که باز هم نداریم، اگر قدرتمندی به خود یک نوع از اجتماع قوی باشد که آنرا هم نداریم و ...
پس تنها یک مورد باقی میماند:
اگر قدرتمندی به شخصی قوی باشد که آنرا هم در حال حاضر نداریم پس:
 مملکتی که اینگونه "همه چیزش سست و مُست! باشه" و حکومتی به شدت پوشالی بدون فرهنگ و بدون دولت، قوی ترین نهاد موجودش باشد که حتی "جای نون دونی َش هم درست نیست"، مناسب حال ابرقدرتهاست بخصوص ولی خبر خوب این که "دوران گذار از این حکومت" که هم خودش ضعیف است و هم نهادهای اجتماعی کم هزینه تر خواهد بود و بالاخره این جریان و فرد قدرتمند هم پیدا خواهد شد.

۱۳۹۰ تیر ۱, چهارشنبه

امروز زندانیان سیاسی با اعتصاب غذا، فقط از عده ای که به آنها فکر میکنن، انتقام میگیرن!

در وضعیت به شدت غیر طبیعی ایران امروز بسیاری از مردم،  زندانیهای سیاسی و ظلمی که به آنها میشود را فراموش کردن و آنها هم با اعتصاب غذا و در معرض خطر قرار دادن خود بنوعی  از افرادی که فراموششان نکردن، انتقام میگیرن

گرچه  یک زندانی سیاسی حق دارد که اعتصاب غذا کند، او حق دارد از اراده و اختیار خود در  گرفتارترین لحظات زندگیش، استفاده ببرد ولی به وضعیت ایران امروز هم توجه کنیم، عکسهای خمینی و خامنه ای که در دو سال پیش از بسیاری مکانها، خیلی عادی بیرون رفته بود امروز، برگشتن

 آری مردم ایران بعد از ورشکستگی جنبش سبز، عقب نشینی کردن، آنها میتوانستن اینقدر عقب نروند ولی رفتن و خیلی عادی حکومت هم جلو آمده و جاهای خالی از اراده آنها را پر کرد،  آری ایرانیان رو به بی عار و دردی گذاشته َ ن تا بتوانن در اوج مشکلات  امروز زندگی کنن و اگر در سه دهه پیش، آتش سوزی سینما رکس آبادان، ظرف چند ماه، حکومت پهلوی را از پای در آورد امروز دیگر کمتر اتفاقی  (با این همه هزینه بیهوده که داده شد و به جایی نرسیدیم)  قادر هست، هیجان عمومی تولید کند  و اعتصاب غذا در این شرایط، داغگذار و حتی بی نتیجه است

چقدر نافهمی سیاسی و عملی انجام شد تا به اینجا رسیدیم؟

 هدف این قلم،  توجیه رفتار مردم نیست که بیش از همه به آن انتقاد کرده بلکه اینست که با شناخت صحیح هر چیز، بهای صحیح پرداخته شود و زندانیان سیاسی از اعتصاب غذا بهتر هم میتوانن، انجام دهند و آن هم تعهد دادن به خود است که بعد از این، هیچ نافهمی اعتقادی، سیاسی و ... را تائید نکنن که  با همین ایران بالاخره گلستان خواهد شد.

۱۳۹۰ خرداد ۳۱, سه‌شنبه

کامنتی که سایت رادیو زمانه منتشر نکرد!

این سایت را من به عنوان یک سایت روشنگر میشناسم که در این فضای وهم و تاریکی گرفته ایران، ارزش زیادی دارد و طی مدتها که  مطالعه میکنم، کامنتهایی را  هم مینویسم و آنها هم منتشر میکردن ولی این کامنت را که زحمت زیادی کشیدم و بر مطلب "دست انداختن امام زمان"  اکبر گنجی عزیز، نوشتم را منتشر نکرد:

ــــــــــــــــــــ

 از اینکه پس از مدتها خاموشی و کمرنگ شدن  مقالات قدیمی اکبر گنجی دراین موارد (وقرآن محمدی) در  صفحات سایت رادیو زمانه دوباره به آن پرداخته شده، خوشحال شدم

ولی چگونه متفکرین دینی - مذهبی با بزرگترین "پارادوکس" که در پایین شرح داده میشود، قادر هستن "پارادوکس معتقدین دینی - مذهبی" را درمان کنند؟
متفکرین مذهبی با سلاح  و صلاح  "تفکر و تاریخ" میخواهند مشکلات درون دین - مذهب را برطرف کنند ولی اگر همین حک را هم به قبل از سیطره آن دین - مذهب به کار ببریم چه چیز عاید میشود؟ 
یعنی خیلی رک و پوست کنده، چرا با این بایستی درون دین - مذهب را جراحی کرد ولی خود آنرا که یک ساخته غیر عقلانی و تاریخی ست را نه؟
این چه عاملی ست که تفکرات و اعتقادات اکبر گنجی را به عنوان یک متفکر مذهبی - دینی، میسازد و  او را از ردیف سایر معتقدین عامی جدا میکند؟
و  چرا یک متفکر، با همین صلاح  به قلب دین - مذهب نمی تازد و در یک مرحله متوقف میشود؟
آیا او باور کرده ای نیست که دیگران را از بسیاری باورها منع میکند؟

در بدو پیدایش به فرض همین اسلام که در ان زمانها واقعیتها و حقیقتهای زمین (به دلیل عدم رشد علم) خیلی کند تغییر میکردن، محمد، علمی ترین خدای زمان و مکان خود را عرضه کرده و اگر چیز علمی تری هم پیدا میشد، همان را نشر میداد ولی امروز دین - مذهبها به حد مسلکهای صرفاٌ باور شده نه علمی، تقلیل پیدا میکنن چرا که امروز هر لحظه به اندازه ده ها سال گذشته واقعیتها تغییر میکنند  ولی یک معتقد دین - مذهب ( چه متفکر چه مثلاٌ عامی) بایستی حقایق تاریخ گذشته را به شدت قبول داشته باشد و خدایی به شدت کوچکتر از حتی قدیمی ها که خدایی علمی داشتن را صرفاٌ بر اساس باور برگزیند  

پس اصل این نزاع که متفکرین دین - مذهب میسازند، به جای مهمی نخواهد رسید به دو دلیل::
 اول -  برای یک معتقد مسلمان اگر تفکر کند، امروز قرآنش هم پر از بطالتها و اشتباهات و حقایق تاریخ گذشته  است پس مجبور است تفکر نکند که دیگر فرقی نمیکند  مذهبش چقدر از این نوع حقایق باطل  پر باشد چون همین متفکرین هم آخر او را به باور صرف دعوت میکنند و  اصولاٌ  "باور"  از روی "ارزش" ساخته میشود ولی وقتی ارزش، خود کنار گذاشته شود و باور به جای آن بنشیند و خود ملاک تعیین منطق و درک حقیقت شخص گردد، او را به شدت از "حقیقت جویی و ارزش" دور میکند و همین ادیان هم به فرض از طرف خدا آمده بودن تا از حقیقت آن به ارزش برسند ولی چون درک حقیقتی  زمانی داشتن  و  "آنچه باید باشد ها را به مصداق کشاندن و  "حقیقت سازی" (بخوانید بت سازی) کردن"  و مجبور شدن،  خود  را به جای خدا  در ذهن معتقدینشان بنشانند و کم کم خود حقیقت خدا و جهان هستی کنار رفت و تنها باوری باقی ماند و این باور هم به مانند یک ویروس نرم افزاری قوی (مالیخولیا) دهن معتقدین را  از "حقیقت جویی" تنها مفهوم انسان شدن، معاف کرده و به مرخصی فرستاد، حالا یک متفکر مذهبی با نوعی از همین مالیخولیا میخواهد مالیخولیای بعدی را از ذهن عوام پاک کند، خب نمی تواند چون عوام میم ماند به دست ملاها می افتد و تا آخر پیش میرود خود همین متفکرین مذهبی هم (دور از جون اکبر جون) چقدر عوام هستن و به عوامیت باج میدهند؟ که خود اکبر گنجی در مقالات گذشته از مطهری میگفت که از دست ملاها شکایت داشت که بسیاری از اعتقاداتشان را از ترس عوام های معتقد دستخوش تغییر نمیکنند

و اما دلیل دوم:   
یک متفکر مذهبی بایستی "تلنگر بزند" و با باور خود ارزش  در بیفتد تا یک معتقد  "مسئولتر و عاقلتر" بسازد و به همین خاطر با بخشی از باورهای ارثی او به مبارزه بر میخیزد و به این ترتیب او را از خوب بیدار میکند ولی اگر کسی از خواب باور بیدار شد  مطمئناٌ یک موجود فرهنگی طبقه متوسط هست که "نیازهای زیستی َ ش"  را  تا حدی از قناعت، ارضا  کرده  و به "نیازهای شناختی" توجه میکند و ویژگی این طبقه بعد از بیدار شدن از خواب باور، "پرسشگری  و همان نقد بینان بر افکن است" ولی متفکر مذهب - دین که خود استپ کرده او را وادار میکند اول از دایره دین خارج شود تا بفهمد "تفکر در حقیقت" چه معنایی دارد و بعد صرفاٌ با یک باور بدون تفکر او را به آن دایره بر میگرداند چون قادر نبوده حقیقت با ارزشتر و معقولتری را خارج از این ادیان و مسلکها به او معرفی کند و به این ترتیب به قول همین مقاله اکبر عزیز، به دست انداختن حقیقت رو میکند و بعد از آن هم  طبقه ای ساخته میشود که در دوران اخیر بزرگترین حرکات سیاسی َ ش دستاویز  موج سواری های جنگ درباری  و اصلاح طلبان می افتد و  با هزینه زیاد از بین میرود ( در اول انقلاب هم  تحت تاثیر  شریعتی  ببا چپی های همان زمان عاقبت به دست ملاها رسید و بس) و این دور باطل دائم تکرار میشود

و اینجاست که من میگم طبقه متوسطی که نفهمد و نداند و یا حریص پول باشد و  یا بازیچه  متفکرینی باشد  که آنها  به عوام باج میدهند دیگر طبقه متوسط نیست، و  متوسط متخصصی که  به خاطر اینکه حقیقتهایش به دست نافهمی و مصلحت آلوده شده َن به  بازی پول و حرص دچار شود و   حتی جان مردم را هم  برای منافع به بازی بگیرد و به باند بازی با حاکمیت مشغول شود، طبقه متوسط نیست،

  طبقه متوسطی که متفکرینش حق نداشته باشند تا ته خط با همان تفکر پیش بروند و وسط راه به نفع عوامیت و مصلحتهای تاریخ گذشته،  عقب گرد کنند، طبقه متوسط نیست

 و  جامعه ای که طبقه متوسط  فرهنگی نداشته باشد مثل همین ایران خودمان در قرنهای اخیر و با مصلحت بازی، ارزشهای خود را سیراب کند، آن جامعه نه فرهنگ دارد، نه ارزش دارد و نه حتی آینده و به همین خاطر هم متفکرین ما  در این بازی خود و جامعه خود را فنا میکنند و از ارزشهای حقیقی جهان هستی تنها چند قطره اشک برای آیندگان به میراث میگذارند و ....

و  اینها به جز اینست که اسلام که یک دین حکومتی ست و داستانی به مراتب دشوار تر از سایر ادیان دارد و خواهد داشت ....


آنقدر که بر نافهمی دیگران بخاطر زندگی جمعی، به به و چه چه گفتم، کسی بر فهم من نگفت!


موضوع  خیلی ساده  هست، اگه فکر میکنیم بزرگی به فهمه، اشتباه فکر کردیم، چون بزرگی در فکر و ذهن بشر خاکی به قدرت و پوله و یا فهمی که در خدمت اینها باشه.

در همین وبلاگ و سایر فعالیتهام، موضوعاتی که برای بسیاری سوالهای بزرگی هستن و عمری به علت نافهمی  همین مسائل، دور خودشون میچرخن و میچرخن و به زمین و اسمون هم باج میدن؛  بوضوح و روشنی به پاسخ و "فهم" رسیده َن ولی حتی روزی پنج تا خواننده هم نداره، چه برسه به به به  و چه چه!
و در شرایطی که حتی وجود متفکرین را هم  بی ثباتی و اشتباه فرا گرفته در این وبلاگ و سایر فعالیتهام،  ثبات فهم  و نوعی از اخلاق جمعی را به نمایش گذاشتم و اینطوریه که باید تیتر را بار دیگه تکرار کنم:

    آنقدر که بر نافهمی دیگران به خاطر زندگی جمعی،  به به و چه چه گفتم، کسی بر فهم من، نگفت!

۱۳۹۰ خرداد ۲۲, یکشنبه

این حکومت اسلامی همه کار میکند به جز اداره کردن کشور و ما به یاری موج سواران، بی عار و دردتر میشویم!

- به خاطر تبلیغ رعایت  حجاب، نیروی پلیس به همکاری بسیجیان معمولی هم بسنده نمیکند و در بخشی از استان اصفهان از اعمال چاقوکشهایی که در باغی خصوصی، جلوی مردان، به زنانشان تجاوز کردن، دفاع میکند (چندی پیش هم در کرمان بسیجی های مارک دار از این کارها میکردن)
- دختر یک انسان خاص را در مراسم فوت پدرش،  میکشند
-به زندانی سیاسی ( که جرمش، فریاد زدن درد یک ملتست نه شخص خودش) در حال اعتصاب غذا، آنقدر بی توجهی میکنند تا به راحت ترین وجه ممکن بمیرد (که او از این همه ظلم خلاص میشود ولی جامعه بی عار و درد تر میشود و دست حکومت هم برای جنایت بازتر)

اینها  بخشی از خبرهای هفته گذشته است تازه به غیر از ویدئوی انشار یافته از دختر دانشجویی که در زندان به دفعات مورد تجاوز و بدترین بی رحمی ها قرار گرفته و این به غیر از موضوعات همیشگی زندگی در این کشور از جمله گرانی، بیکاری، بی امنیتی (حتی تا حد ترس از عبور یک مکان خلوت در روز روشن)، نبود نیروی انتظامی و قوه قضائیه بدردبخور برای دادخواهی، عدم آسایش روانی عمومی (تا حدی که  اکثریت مثل فشفشه منتظر یک جرقه هستن)، نبود تفریح، نبود آینده مطمئن وووو که اینها  از وظایف معمولی هر حکومت برای اداره کردن کشور هستن، حالا از آزادی بیان، آزادی اعتقاد و کشور رو به پیشرفت که وظیفه هر حکومت مدرن هم هست و قرار بود ایرانی ها زودتر از منطقه به آن برسند که اصلاٌ نبایستی حرفی زد و .............
در مقابل یک عده این همه جوان و غیر جوان  را همین دوسال پیش به دادن هزینه  وادار کردن آنهم  بدون نتیجه که هیچ، حتی به قیمت یاغی تر کردن حکومت و بی دست و پا تر کردن و بی عارو دردتر کردن مردم ، باز هم برای موج سواری و بزرگ کردن خود، تقاضای راهپیمایی سکوت میکنند تا هر کدام که گرفتار شد به جز خانواده َش که پشت در زندانها بیچاره میکند هیچ مدافع به در بخوری را نبیند.

بس است دیگر، این موج سواران در همین پانزده سال گذشته،  از ملاهای حکومتی هم بیشتر شورش را در آورده َن تا حدی که حکومت در جنایت کردن و هر کاری به جز اداره کردن کشور مهارت پیدا کردن، ما در بی عار و دردتر شدن استاد شدیم و اگر شلوار پدر مادرمان  راهم حکومتیان جلوی رویمان بکنن، واکنش چندانی نشان نمیدهیم ولی در کنار این سقوط وحشتناک معنویت و فرهنگ از دو طرف، به خاطر چند روز عزاداری کردن اسم خدا سراسر روز از  زبونمون نمیفته و انگار همین دیروز از تو جیبش در اومدیم....

چقدر لباس رهبری شیعیان جهان امروز برای ایران، خطر دارد؟

طبقه بندی را  تنها دانشمندان برای شناسایی آسان و بهتر موجودات و پدیده ها ایجاد نکردن و خیلی پیشتر از آن،  مسلکها و ادیان،  جامعه را برای نفوذ، مطیع ساختن اقشار جامعه و منافع، طبقه بندی میکردن ( کاست دینی و یا جزیه گرفتن اسلام از پیروان سایر ادیان) و در دوران جدید هم  قطبهای ابرقدرت،  دقیقاٌ به همان کارها روی آورده َن  و این طبقه بندی کاربردی سیاسی دارد به معنای  1- برای سروسامان دادن به  نفوذ و قدرت خود و حفظ تعادل خودساخته  2- برای موفقیت در رقابت با قدرتهای دیگر

 از قدیم در ایران میگفتن "کدخدا را ببین و ده را بچاپ"، پس امروز ابرقدرتها،  مردمان غیر هم شکل را درون  روستاهای مجازی میریزند و با کدخداهایی که برای آنها ساخته و پرداخته شده، نفوذ و کارآیی خود را افزایش میدهند و به عبارت روشن تر  زمین بین چند قلمرو تقسیم شده که ترکیبی از ملیت و مذهب هستن و این قلمروها در حفظ تعادل خودساخته آنها کمک زیادی میکنن

ولی از طرف دیگر قلمروی اسلامی به عنوان یکی از بزرگترین و موثرترین بخشهای زمین امروز چند مشکل دارد:
1-      علیرغم بزرگی جمعیت و فعال بودنش فاقد ساز و برگ ابرقدرتی ست و بنوعی آلت دست قدرتهای بزرگ زمین هستن

2-      فاقد یکپارچگی لازم برای حفظ  سیاست قلمروست  و برخلاف مسیحیت که امروز هم شکل نبودنش مشکل سیاسی ایجاد نمیکند ولی سنی و شیعه  در مسائل سیاسی برخورد زیادی دارن و بعد از آن هم سنی وهابی ها با سایر سنی ها

این خیلی مهم هست که ایران با حکومت اسلامی  فاقد کمترین فاکتور ابرقدرتیست ولی تا دور دست ترین نقاط،  مثل سنگال برای موضوع شیعه و سنی دست به  ارسال اسلحه میزند و اساساٌ هر نقطه ای از زمین که نام شیعه برده شود در کنار آن دخالت این حکومت اسلامی هم کاملاٌ مشهود ست و به این ترتیب ابرقدرتها توانسته َن به کمک ایرانی های پایین دست و ملاهای سیاسی حقیر حتی مسخره (و بی اعتقاد به ایران)، کلاه گشاد و لباس نامناسبی برای ایران درست کنند که هم اعراب را غیر مستقیم سرجایشان بنشانند و هم ایران را و چه بهتر از این؟؟

بخشی از عواقب پرچمداری رهبری جهان شیعه برای ایران:
1-      منافع ملی ایران از همراهی با گروهی که نسبتی با ایران ندارن و "نون ایران را میخورن و هلیم مشت عباس را هم میزنن" به شدت از بین میرود

2-      شیعه یک مذهب فرعی ست و قادر نیست پرچم اسلام را در دست بگیرد بدون آنکه به گروه مقابل یا سنی ها باجی دهد و در عین حال درگیری داشته باشد و همین ملاهای حکومتی  هم که بسیار هارت و پورت میکنن بنوعی در سایه عربستان و نوچه هایش (پاکستان و افغانستان و اعراب) حرکت میکنن و تازه مصر هم که  سنی بود  در واپسین لحظات عمر انور سادات متوجه شد گرفتن پرچم اسلام به هیچ وجه مناسب کشورش نیست

3-      سیاست ایران به واسطه این رهبری  به دست ملاها می افتد و به شدت وابسته به جنگ قدرتها و بدون تعادل به دردبخور برای ایران باقی میماند

4-      برای نمایش رهبری شیعه و حفظ ظاهر آن، مظاهری برجسته میشوند (مثل مرده پرستی، امام زاده پرستی، ملاپروری وووو) که  ایران را به شدت حتی عقب مانده میکنن

5-      (من معتقدم به خاطر همین مسائل تعادلی و تو دهن اعراب زدن، ابرقدرتها مایل به  پیدا شدن نیروی اتمی ایران هستن و بقیه حرفهاشون درست مثل جریان "شهرام امیری"  که ایران و آمریکا سر عربستان را گول مالیدن، خاله خاله بازی ست و بس و این تمایل آنها چه ضربه ای به ایران امروز میزند، بماند............)

پس چه باید کرد؟

این مطالب به وضوح نشان میدهند، ملای سیاسی و حکومت مذهبی برای ایران که به نوعی خود سردمدار شیعه بوده،  خطرناکتر از هر مکان دیگریست و از طرف دیگر تمام جنگ شیعه ها با سنی ها سر حکومت بوده و جدا کردن این مذهب از حکومت و سیاست هم کار آسانی نیست، حتی اگر صد سال دیگر همین حکومت جانی و عقب مانده بر ایران باقی بماند پس در درجه اول به محض پیدا شدن قدرت ملی،  بایستی این پرچم رهبری جهان شیعه را از ایران گرفت، بعد هم قلمروهای سیاسی و مذهبی را در ایران به شکل رسمی جدا کرد، یعنی اگر قم را به عنوان قلمروی مذهبی درنظر بگیریم از قلمروی سیاسی رسمی مثلاٌ تهران، جدا کرد و هر نوع جبهه گیری ملاها را از رسمیت ایران خارج کرد و آنها برای خود و مذهبشان جناح بندی و جبهه گیری کنند نه برای کل ایران

۱۳۹۰ خرداد ۲۱, شنبه

آیا بشر قادرست تمایلات قوی خود را کنترل کند؟ (2)

با دو اتوبوس ويژه دیگر این مبحث را ادامه میدهم

ويژه سه:
و اما لذتهای روانی دلیل اصلی رفتار غیر ارادی و یا  اختیاری  ما هستن یعنی در برابر لذتها، اوج اراده با غیر اراده ای ها مشابه میشوند و با همین متوجه میشویم تا چه حد از رفتار  ما را تحت پوشش دارند، ... که این لذتها را میتوان به این شکل  در مغز تقسیم بندی کرد:

1-     لذتهای روانی ناشی از "من" بودن:
از صبح تا شب درونِ منِ خود زندگی میکنیم و تنها زمانی که میتوانیم از این قفس تا اندازه ای خلاص شویم، زمانهاییست که قصه ای را تعقیب میکنیم  یا فیلمی  را نگاه میکنیم و این زندان خلاصی ناپذیر  با سیستم اولیه پاداش -  سرکوب کار میکند

و اما ما سه جور  "من" هم داریم، الف- من های بدوی:  این منها درست به مانند من حیوانات کار میکنند یعنی کاملاٌ معطوف به "قدرت فیزیکی"  و " اعمال ترس"  هستن   ب- من های در حال گذار: این دسته شامل "من هایی"  میشود که به "زرنگ بازی" معطوف شده َن به عبارت بهتر  استفاده از نوعی عقل برای دست یابی به موفقیتها و موقعیتهای بهتر، درست مثل برخی از کارهای کمدینها از جمله "مستر بین"       و ج-   من های پیشرفته:    این  من ها به افرادی تعلق دارند که پاداش خود را از آگاهی و دانستن میگیرند، به عبارت دیگر کلیه رفتار را باز شناسی میکنند و برای خود بازتعریف میکنند

ولی از بزرگترین مشکلهای سیستم لذت و کامجویی روانی در بشر  اینست که چون لذت به باور و عادت ربط دارد، مثل آگاهی و عقل رشد نمیکند (و به همین علت شعور براحتی رشد نمیکند)

ویژه چهار
 و اما تمایلات قوی درون هر فرد چه هستن و با آنها چه میتوان کرد؟
نیازهای درونی،  شکل دهنده این تمایلات هستن، از جمله:  غذا، امنیت، تندرستی، جنسی، برتری جویی، داشتن اطلاعات و آگاهی 

 از میان اینها میتوان تمایل به آرامش با محافظه کاری – ترس، تمایل استیلا جویی و  تمایل جنسی را به عنوان تمایلات قوی برچسب زد که بسیاری از اعمال روانی ما را تحت کنترل خود دارند
این تمایلات در درون افراد به چند شکل خود را نمایان میکنند، حس نیاز، حس لذت و حتی حس زیبایی شناسی ولی همانطور که در اول هم اشاره کردم، اینها شکل اولیه و پردازش نشده ای در درون افراد دارند که ممکن است برای رسیدن، جریانهایی را تعقیب کنند که دقیقاٌ نتیجه عکس داشته باشد و باعث افتادن ما به دره تناقض شوند و پردازش آنها هم در یک پروسه آگاهانه ، همینطور  اجتماعی  و  شانسی صورت میگیرد که نمود آنرا به راحتی نمیتوانیم پیدا کنیم (رجوع شود به طبقه متوسط کیست و چیست؟)

خب برای کنترل آنها گردونه را به نحو دیگری میچرخانم: آیا ما خود میدانیم درونمان از ما چه میخواهد؟
بله میدانیم
ولی آیا مصداقها و جزئیات آن گرایشات را بطور شسته رفته هم میدانیم؟
خیر نمیدانیم

پس جزئیات را در ابتدا بایستی بطور مشخص، نسخه برداری کرد تا تازه بتوانیم بشناسیم و بعد از آن برای کنترل عملکردشان، کار مفیدی انجام دهیم
ادامه دارد ...

۱۳۹۰ خرداد ۱۹, پنجشنبه

آیا بشر قادرست تمایلات قوی خود را کنترل کند؟ (1)

آنچه که برای بشر در زندگی بسیار عادیست، تمایلات درونیست که به فشار شکن عقل میرسد و اجازه بروز پیدا میکند یا نه،  ولی آنچه که خیلی واضح و قابل درک نیست نقش این فشار شکن، در کنترل آنهاست که آیا واقعاٌ مغز ما قادرست تمایلات شدید درونمان را کنترل کند؟ در ادامه سعی میکنم نشون بدم که مغز بشر در سرکوب لذتها،  موفقیت چندانی ندارد و بهترین کار اینست که تمایلات و لذتهای روانی درون خود را خوب بشناسیم  و درست درک کنیم تا بتوانیم به موجودی کم تناقض و کم مشکل تبدیل شویم نه آنکه  با سرکوب ناموفق اصل صورت مسئله را پاک کنیم و همیشه در آتش اشتباهات و تناقضات بسوزیم

وِيژه یک:

اگر از یک آدم سنتی اینرا بپرسیم میگوید بله و  تفاوت اصلی انسان را با حیوان در همین میبیند ولی لزوم این نوشته، تذکر به اینست که نه واقعاٌ بشر قادر نیست اینگونه تمایلات را کنترل کند وگرنه بسیاری از تمایلات حیوان ها  هم توسط عقل آنها کنترل میشود و اتفاقاٌ در کمال تعجب، آنها خیلی راحت تر از کنار یک خواسته خود که قابل اجابت نیست میگذرند تا بشر، به عبارت دیگر آنها شکست تمایلات خود را به شکل کاملاٌ واضحی وقتی زور و تمایل  طرف مقابل بیشتر باشد، قبول میکنند و راه خود را میکشن و میروند ولی بشر به این راحتی ها قبول نمیکند و یک جور کل کل  قوی مغزی – روانی با شکست خود دارد مثال: در بازی کردن شما دست به ریسکی میزنید که به شکست لحظه ایتان منجر میشود و به طور ناخودآگاه آنقدر لج میکنید و ریسکهای بدون دلیل بیشتری میکنید تا پاک میبازید مگر حرفه ای باشید و با قدرت جلوی ادامه اشتباه را بگیرید، یا وقتی بنا به دلایلی در رانندگی مجبور به گاز دادن میشوید تا  بتوانید از کنار یک مسئله عبور کنید بعد از آن هم براحتی قادر نیستید سرعت خود را کم کنید و به سرعت پیشین برسید و کاملاٌ ناخودآگاه به گاز دادن ادامه میدهید

ويژه دو:

تمایلات روانی دو سر دارند، یکسر ریشه  در لذت روانی دارد و  سر دیگر  در عادت، در بسیاری از مواقع  عقل درک میکند که شاید این تمایل،  لذت به دردبخوری  هم در پیش نداشته باشد و  بداند قطعاٌ به پشیمانی موقتی یا ادامه دار میرسد ولی باز هم سیل تمایلات فوران میکند، ... و از اینجا منشاء تناقضات بزرگ بشری آغاز میشود

مثلاٌ ایرانی که احساسات خود را به طور ناخودآگاه در مقابل مذهب آزاد میگذارد و به خود اجازه میدهد در مقابل یک امام زاده به آرامش برسد و یا با عزاداری یک جورایی حال کند حتی اگر به این نتیجه برسد که این نوع احساس لذت،  باعث کولی دادن به سیاستبازان و از بین بردن   مملکت، فرهنگ و ارزش خود میشوند ولی تمایل شدید درونی با هزار راه و بیراه کار خود را میکند.

یک پسر امروزی ایرانی دوست دارد  پیرهن مشکی بدون هیچ نقش و نگار بپوشد،  برخلاف گذشته که شق و رق راه میرفت و مرتب لباس میپوشید، دوست دارد از این شلوار بگی ها بپوشد که انگار توش کار خرابی کرده و از پایش دارد می افتد و او شل و وارفته هم راه میرود تا هماهنگ باشد،  دوست دارد به موهایش طوری ور برود که انگار تازه از خواب پا شده و وقت برس تو سرکشیدن هم نداشته ... دوســـــــــت دارد و او در اعمال سلیقه خودش برای خود که باید آزاد باشد  

بسیاری از زنهای امروزی در ایران،  دوست دارن  برای مجالس رسمی و عروسی ها طوری آرایش کنند که حتی از دیدنشان وحشت کنیم و آنطور قیافه خود را از ریخت بندازن که اگه یک مرد پیدا شد که به آنها نگاه مطلوبی کرد، ته دلشان قنج برود
                                                                        ـــــــــــــــــــ
  
پس براحتی میبینیم چند بار مکه رفتن و هر سال هرسال مشهد رفتن یک آدم معمولی با رفتار و کردار لذت جویانه جوانها  و زنها ووووو چقدر به اساس فرهنگی یک جامعه لطمه میزند که  اولین قربانی ها هم خود آنها میشوند، ولی دوست دارن و باید آزاد باشن و تازه اینها تمایلاتی ست که تحت هر شرایط  خود را برای انجامش مجاز میدانند (که حتی برخی اینها را نوعی مبارزه میشناسن و از عمد بدتر انجام میدهند)، نه بسیاری از تمایلات که در مغز راه می یابن و بایستی بطور کل سرکوب شوند ... ادامه دارد


۱۳۹۰ خرداد ۱۷, سه‌شنبه

طبقه متوسط در ایران امروز کیست و چیست؟ (2)

قسمت اول

در بخش اول ضمن شرح عملی و تحلیلی از چیستی طبقه متوسط، به دو دلیل سیاسی و اقتصادی،  گم شدن این طبقه در حیات سیاسی امروز نشون داده شد و در این قسمت از لحاظ فرهنگی به این طبقه نگاهی میندازم:

ويژه یک:
ایرانی سه  تعلق فرهنگی بارز داره که  یکیش همین عزاداری و دیگریش اهمیت فرهنگی دادن  به طبقه محروم و پایین دست تا حد تظاهر به تعلق به این گروه  در هر طبقه ای که باشه و سومی هم رواج نوعی فرهنگ تقلید حتی اگر خود باور نداشته باشه که  هر سه  اینها به شدت طبقه متوسط را در تنگنا قرار میدهن به این ترتیب که:
- وقتی موجودی در دل عزاداری به آرامش برسه، ناخودآگاه از نکبت و بدبختی لذت میبره  در کنار اینکه قلبش برای  قدرت و ثروت که از ملزومات  اینطورعزاداریست، به شدت میتپه  و  اینها تناقضات عجیب و غریب و دامنه داری هستن،  تناقض لذت بردن از عزاداری و بدبختی تا حد تحقیر فرد و اندیشه ای که دل خوشی داره،   در کنار تناقض  دوست داشتن هر دوی ثروت - محنت  و همینطور تمایل ناخودآگاه به هردوی  قدرت - ذلت،  طبق تعریف بخش اول  از او هر موجودی میسازه  به جز طبقه متوسط و به شکل ملموس هم این تمایل،  تحقیر طبقه متوسط  را به دنبال داره نا بالا دست و پایین دست، همون طبقه ای که با قناعت سعی در بی نیازی و خوشبختی و با جستجوی حقیقت،  توجه به آینده داره،  برخلاف جماعت عزاداری  که به گذشته تعلق دارن

- ایران و اسلام  از لحاظ فرهنگی آنقدر به طبقه پایین دست ارادت نشون میده که برای اظهار عرفان هم ، خود را  به شکل اونها در می یاره  و در اینجا نکته ظریفی وجود داره که طبقه متوسط مشهور در هر جامعه ای  از هنرمندان و متفکران آن جامعه  تشکیل شدن  که در فرهنگ ما بطور عمده،  این افراد  به ریخت و قیافه روشنفکری در خواهن آمد  که خودشون هم خود را تحمل نمیکنن، از آنجا که بیشتر روشنفکران ما، روشنگر نیستن و بیشتر با داشتن نوعی تقلید قوی، تنها  ادای داشتن تفکر را در می آورن،  پرچم طبقه متوسط به دست عدم تحمل، مدعای زیاد  در کنار درک کم و بیشتر نوعی بازیگری می افتد که این بازیگری مقبول خاص و عام نیست به همین خاطر هم همین طبقه متوسط برای نشون دادن ارزش و عرفان، قالب هنری خود را درون یک موجود تا حدی زیاد،  پایین دست میریزن  و به دروغ  و اشتباه از طبقه ای  بد فرهنگ، موجودات با ارزش فرهنگی، میسازن که تعلق متوسط گریزی خود  و جامعه را به نمایش میذارن و تداوم میبخشن

- و سومیش:  ایرانی در برابر فرهنگ و سنت و آیین و کشور خود یک قُدگری خاص را به نمایش میگذاره  و از این بابت هم در تناقض عجیبی سیر میکنه  که اگر  به انتقاد باشه ، از هیچ چیز خود راضی نیست ولی اگر کار به تغییر برسه، آنچنان با عظمت و درشتی خود را بزرگ میبینه  که همتای او،  فرهنگ و کشورش را در کل گیتی نساخته َن و همین هم بخوبی متوسط گریزی فرهنگی ما را به نمایش میذاره  چرا که اگر کار به تقلید باشه،  دیگه شناخت پیدا کردن و حقیقت جویی معنایی نخواهد داشت

باز هم هه هه هه، رسیدم به جایی که  قولش را داده بودم  ولی روی آب بخندم  چون نشون دادم  از دیدگاه فرهنگی هم مثل همون دو دیدگاه سیاسی و اقتصادی، طبقه متوسط در ایران مفهومی نداره و این خود به خود نشون میده کل مشکلات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و ... این مملکت از کجا، آب میخوره؟! .... ولی سوالی مهمی هم بوجود میاره که پس با این همه تنگنا اصلاٌ طبقه متوسط چگونه بوجود آمده و خواهد آمد؟

ويژه دو:
پس به مهمترین موضوع در مورد طبقه متوسط میرسیم که وقتی جامعه ای نه از لحاظ فرهنگی، نه سیاسی و نه حتی اقتصادی به طبقه متوسط تعلق نداره، باز هم  انسان طبقه متوسط بوجود میاد ولی به مرور در طبقات دیگر اجتماع گم میشه، به این شکل که برای تبدیل شدن یک انسان به طبقه متوسط او باید تفکری داشته باشه که به تقلید کردن،  بی ارادت باشه، بایستی وجودی داشته باشه که در دل جامعه و فرهنگ رایجش به آرامش نرسه و برای آرامش یافتن به جستجوی حقیقت بپردازه، باید ماهیتی داشته باشه که قابل فروش در دکان و بازار نباشه و در کنار اینها با قناعت و تفکر، به اقتصادی  با آرامشی نسبی برسه  نه صبح تا شب در حال دوییدن برای مسائل و گرفتاری پول باشه ( طبقه محروم و بالا دست خیلی طبیعی و عادی بایستی دائم در  حال این دویدن باشن هر کدوم به شکل خود ولی نه متوسط) و باید به دنبال ارزشهای خود باشه  که به خاطر روند رو به تکامل طبیعت این موجود،  همیشه  کم و زیاد، کامل یا ناقص  در هر جامعه ای از دل همه  طبقات  از پایین دست ترین  تا بالا دست ترین آن، بوجود آمده و خواهد آمد ولی در ایران که این افراد، کم هم نیستن به دلایل فراوونی که در این دو قسمت ذکر شد، در تنگنا قرار میگیرن و نمیتونن نقش اصیل خود را به درستی بازی کنن و گم و گور میشن و همین سرمنشاء بدبختی و بی آیندگی میشه .....  

۱۳۹۰ خرداد ۱۶, دوشنبه

احمق بهترست یا شارلاتان؟


امروز خود مذهبی های پیر هم  بیان میکنن تا همین  اوایل قرن  چیزی به نام جمکران به این شکل که تور زیارتی بذارند و ... وجود نداشته و متفکرین مذهبی هم میگن،  این را ملاها درست کردن
حدود چهل هزار امامزاده با نشون و بی نشون در ایران وجود دارن که جایی در قرآن و احادیث محمد   از ارزش دار بودن قبر علی و حسن و حسین هم ذکری به میان نیامده  چه برسه به اینها و همه اینها را هم  ملاها درست کردن

 امام دوازدهم شیعیان اصلاٌ به دنیا نیامد و توسط یک آخوند آنهم بیش از صد سال پس از فوت حسن عسگری، ساخته شد و به غیبت صغرا و کبرا فرستاده شد

همین روزهای گذشته یکی از همین ملاها گفت که خامنه ای در زمان به دنیا آمدن گفت یا علی، مثل قضیه  به ماه رفتن  خمینی در اول انقلاب در سی سال پیش که  اکثریت ایرانی ها باورشان شد، پس این ملاها  تولید جفنگیاتشان کم نیست  فقط بایستی در زمان و  مکان مناسب  بدون مخالفت آن چنانی باشد و آنقدر تکرار شود که به حقیقت مسلم تبدیل شود  و  برای ایرانی ها،  این امامزاده ها و قبر امامها و امام زمان و... خیلی مهم و نماد اصلی مذهبشان هست و از اینکه حتی بدانند سراسر قرآنشان هم از خرافات،  اشتباهات بزرگ و بطالتها آکنده است،  فرقی نمیکند  و  آنها صرفاٌ  باور کرده  و کار خودشان را میکنند

از مجموع این مطالب میخوام این نتیجه را بگیرم که  متفکرین مذهبی  _که خود اشکالات مذاهب و ادیان را بررسی  کردن که متفکر نام دارند _  یا  براستی به این ادیان - مذاهب  اعتقاد دارند و در خلوت خود هم شعائر آنرا رعایت میکنند، که  پس احمقن و یا خود اعتقادی ندارن ولی به خاطر مصلحت، اینگونه با حقیقت این تنها مفهوم و ارزش وجود،  بازی  بازی میکنند که شارلاتان هستن و این به یک  دور احمق - شارلاتان  تبدیل شده که در مورد تمامی ملاها و  خود ملت ایران هم صدق میکند، حالا من نمیدونم احمق بهتره یا شارلاتان؟

پی نوشت:
در میان مطالب این وبلاگ موضوعاتی در مورد "مالیخولیا" یا " باور خود ارزش" وجود داشته که در آنها نوشته شده، باور را از روی ارزش میسازند ولی امان از وقتی که خود ارزش از بین برود و باور به جای آن بنشیند که مالیخولیا بوجود می آورد و مانند یک ویروس نرم افزاری ذهن و مغز را از کارکرد اصلی خود دور میکند، مثلاٌ محمد به خاطر ارزش پروردگار جهان هستی میخواست به ارزش برسد که وقتی باورش کردن  که کمترین اثری از پروردگار این جهان هستی (نه کره زمین) در آن  پیدا نمیشد و با جهل و جنگ آنرا تسری دادن  وآن که  هرچه بود و هست  مختص به محمد است و بس تا حد حدیث  ای محمد اگر تو نبودی ما این جهان را نمی آفریدیم  به   "باورخود ارزشی تبدیل شد "  که خود ملاک تعیین حق و باطل و منطق افکار و افراد بود و درست مانند ویروس نرم افزاری  و به قول سامان اربابی ....خلاص

۱۳۹۰ خرداد ۱۲, پنجشنبه

طبقه متوسط در ایران امروز کیست و چیست؟ (1)

هر چند سعی کردم اینقدر سوالهای سخت سخت از خودم نپرسم  چون که معتقدم این طبقه در ایران امروز گم شده ولی انگار چاره ای هم نیست وباید جوابی برایش پیدا کرد تا معلوم بشه بالاخره گم شده یا نه؟!!!

در تحلیل طبقات اجتماعی میتوان به تعابیر کلاسیک از طبقه بندی رجوع کرد و همینطور میشه به کارکردهای افراد اجتماع نگاه کرد ما وسط گود را میگیریم که دعوامون نشه!

ویژه یک:  تاثیر کنشهای سیاسی بر طبقات اجتماعی در نبود طیف اجتماعی با ثبات و تاثیرگذار
بعد از انقلاب صنعتی در اروپا  کارکرد اجتماع،  شکل نویی به خود گرفت و به کلی طبقه بندی های سنتی را به هم ریخت و این شکل نو به علت اقتصاد ارزش افزوده  و بعد بوجود آمدن سندیکاها و ان جی او های مختلف نظام اجتماعی سنتی را هم به هم ریخت ولی این تغییرات به همینجا ختم نشد در دوران جدید با نوعی  از انفجار اطلاعات در نظامی از دهکده کوچک جهانی باعث تغییرات پی در پی در  ثبات جامعه  شد  و خواهد شد
در همین ایران خودمون از پایان جنگ ایران و عراق تا کنون به راحتی میتوان حداقل چهار برش از این تغییرات را بیرون کشید که دوران تغییر خط امامی ها  در کنار شکل گیری تکنوکراتها،  فازهای جامعه را با دوران جنگ تغییر داد و بعد دوران دوم خرداد و افول آن و  بعد دوران حضور نسل جوون که  "با مشکی رنگ عشقه و ..."  توانستن به نوعی سلایق و علایق خود را به حیات فرهنگی و سیاسی حتی حکومت هم تثبیت کنند و  برش چهارم هم شکل گیری جنبش سبز و ورشکستگی زودهنگام آن کلاٌ جامعه را به خلصه ای عجیب و غریب کشونده  و  به این ترتیب متوجه میشیم که  تغییرات  اجتماعی ایران به علت عدم حضور طبقات  فرهنگی با ثبات و موثر چقدر تابع کش و قوسهای سیاسی شده َن که کار ردیابی را مشکل میکند

ويژه دو: تعریف طبقه متوسط از دیدگاه عملی - تحلیلی
آدمیزاد یک سری نیازهای زیستی داره و یک سری نیازهای شناختی که تا زیستی ها  به  حدی از ارضاء  نرسند  شناختی ها درون  فرد فوران نمیکنند، پس طبقه متوسط به گروهی گفته میشه  که در حدی از رفاه زندگی کند و قادر باشد در مقابل نیازهای زیستی از قبیل خوراک، امنیت، تندرستی و سازوکار اولیه زندگی امروزی زودتر به قناعت برسد و به سامان دادن نیازهای شناختی از قبیل ماهیت و چیستی، هدف و چه باید باشد، اقدام کند و به این ترتیب یک انسان طبقه متوسط یک فرد فرهنگ سازست ولی طبقه پایین دست و بالادست به قناعت نیازهای زیستی براحتی نمیرسند چون در مرحله بعد به چشم و هم چشمی میفتند و چاه نیازهای غیر شناختیشان بزودی پر نمیشود


ويژه سه: نقش اقتصاد در تعریف طبقه متوسط
برای تعیین حدی از رفاه که یک طبقه را بتونه به رفاه نزدیک کنه تا نقش متوسط بازی کنند بایستی دست به دامن اقتصاد هم شد ولی یک پای کار لنگ میزنه و اونهم اینه که در سایه اتفاقات سیاسی و نظامی در یک کشور بی ثبات  مثل همین ایران، اقتصاد افراد اجتماع دائماٌ انگولک میشه  و این طبقات و لایه های اجتماعی به شدت به هم ریخته میشن و خلاصه تو این شلوغ پلوغی سگ صاحابش را نمیشناسه چه برسه تعابیر کلاسیک که دیگه هیچکدوم را درست نمیشناسه پس من شکلی کاربردی را برای این در نظر میگیرم  که:
1- طبقه متوسط فرهنگی غیر فقیر   2- طبقه متوسط اقتصادی
دسته اول آنهایی هستن که  در این وضعیت اقتصادی ممکنه  مجبور بشن  از اسب پیاده بشن ولی نه از اصل  یعنی اینکه فرهنگ طبقه متوسط را طبق تعریف بالا حتی اگر موقعیت مالی مناسبی نداشته باشند حفظ میکنند ولی همین افراد هم اگر فقیر شوند دیگر قادر نیستن نقش اصیل خود را بازی کنند و در حرص و طمع طبقه پایین دست تا حدودی قاطی میشن و از آنجایی که در جامعه ای در کارکردهای اقتصادی  باندبازی و غیر اصیل و دورویی  بسیاری از این طبقه قادر به حفظ شلوار خود هم به شکل درست و حسابی نبوده َن، طوفان جریانات،  آنرا برده، پس به شکل نظری زیاد نمیتونیم در ایران امروز کارکرد متناسب این طبقه را ببینیم از دید عملی هم که من آمار نگرفتم ولی حال و روز ایران امروز همون نظر را تائید میکنه
 
دسته دوم طبقه متوسط اقتصادی که در ایران امروز تا حد زیادی حضور دارند و نقش اجتماعی خود را بازی میکنند، خواستگاه مشخصی ندارند به همین علت طیفی متشنج هستن از علائق و سلائق و فرهنگ عجیب و غریب به این ترتیب که قشر متخصص جامعه را بایستی در این طیف دید ولی وقتی "مسابقه مرگ پول اندوزی و باج خواهی فقیرانه" در دکتر و مهندس و استاد دانشگاه و آرتیست را برای پول اندوزی به هر شکل و شمایل میبینیم متوجه میشیم این طیفی نیست که کسی به آن ارادت ويژه ای داشته باشد و همه سعی دارن از آن فرار کنن  و عده بسیاریشون از ترس سقوط نکردن و فقیر نشدن دست به هر کاری میزنند و عده کمترشون هم برای بالادست و قوی شدن به هر ترفندی به کار میبندن  حتی از خون و جون و کول ملت،  پول در آوردن
 
خب میخوام بگم هه هه اینم رصد  اولیه طیف متوسط  که تا اینجاش به خیر گذشت ولی باید بگم که  مرده شور این لبخند را بزنه که به جای تاسف باری این موضوع را رسوند  در قسمت بعدی از نگاه فرهنگی نگاهی به این طبقه  میندازم....

مصلحت گرایی بدون عمل گرایی در ملی - مذهبی ها مثل یک عمر با لباس بالماسکه خوابیدن بود!

با مرگ  به قتل شبیه هاله سحابی در مراسم تدفین پدرش عزت الله سحابی،  عمری  فعالیت سیاسی یک خانواده،  پایانی غم انگیز پیدا کرد.
 ملی - مذهبی و نوع نگرش عزت الله سحابی چیزیست از جنس مصلحت گرایی که خانواده سیاسی سحابی را در نهایت الکن و بی خاصیت کرد اصولاٌ کسی مصلحت گرایی را منش سیاسی خود میکند که عمل گرا هم باشد  و اگر قرار باشد هیچ کاری نکند  چرا باید با مصلحت،  حقیقت و واقعیت ذهن خود که در عزت الله سحابی  به نوعی قوی هم بود از بین برده و یک عمر مبارزه سیاسی را به ابهامی سنگین  بکشاند؟  و او که امروز طرفدار بسیار کمتری از همین ده سال پیش داشت در حالیکه تا آخرین لحظه عمرش به نوعی مصالحه نکرد و نفعش را هم نبرد شاهد افول کارکرد سیاسی تفکر خود هم به خوبی شد ولی حیف که این نوع تفکر فضای مبارزه مخالفین سیاسی را هم فرا گرفته
ایران فردا را خوب یادم هست از جنس تفکر بود که در فضای آزاد مطبوعات مقل بقیه، کارکرد خوبی هم داشت ولی اوج عمل مصلحت گرایی ملی - مذهبی اینها تا جایی بود که حکومت راهش را باز کرد و وقتی راه بسته بود دیگر کاری از پیش نمیبردن چون ملی - مذهبی تفکری ملا بزرگ کن هم هست و خیلی بی نمکه آدم به انگل وجود خودش، خود غذا بده تا از بین ببردش...........
ایرانی را بایستی به صداقت و حقیقت راهنمایی کرد تا این وضع بالاخره عوض بشه، این همه شعار را هم کنار گداشت که ایرانی بزرگه و این همه تاریخ پر از یغما روی او اثر نذاشته که در این قرن پیشرفته هم همین حکومت عقب مونده به شدت روی مردم تاثیر گذاشته و فرهنگ و اخلاق و عمل اونها را به قهقرا برده وای به قرون گذشته و با اینها نمیشه فعالیت درست و درمون کرد و افسردگی و نا امیدی همه را به اسارت در میاره، با این فرهنگ و ارزشهای موجود در ایران که روشنفکرها خود در بوجود آمدنش نقس اساسی داشتن، لیاقت این مملکت همیشه سیاست بازهاییست که بالا دست را به دست گرفته و خواهند گرفت و به عمر بقیه گند میزنند ... پس باید به فکر طبقه ای در جامعه بود که ارزش و فرهنگی هم دارند نه آنها را با ملی - مذهبی به خدمت طبقه بی فرهنگ در آورد ...