۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه

اتوبوسی به سمت دموکراسی (14)

غروب بود که البرز و بهنام با ماشین البرز، در حال حرکت به سمت باغ بودن که ناگهان یک تابلو نظرشان را جلب کرد
"از اینکه با دموکراسی همراه هستید، خوشحالیم!"

بهنام: اِ اِ اِ، البرز این تابلوی اتوبوسمونه، چقدر کثیف و داغون شده!
البرز: آره میدونم، اینجا نزدیک جاییه که اتوبوس خراب شده بود ولی اینجا چه میکنه؟
بهنام: شاید صاحب اتوبوسه با عصبانیت پرتش کرده بیرون و گفته، مردشور دموکراسیتون را ببرن دزدا!
هر دو به قهقه افتادن

البرز ماشین را کند کرد و ایستاد و کمی دنده عقب گرفت، تا مطمئن بشن خبری نیست
البرز: بهتره یک کمی همینجا به ایستیم تا ببینیم، جریانی داره یا نه؟
بهنام: اینجا که تو ایستادی خودمون هم مثل تابلوئه تابلو شدیم، دور بزن و از جاده آروم عبور کن، اگه کسی نبود من را پیاده کن تا سرو گوشی آب بدم
البرز: نه تو بیا بشین پشت فرمون، من برم بهتره، تو را میشناسن
بهنام: نه نترس! منو نمیشناسن، کی به کیه؟

ماشین دور زد و از جاده خیلی آهسته برگشت و میخواست بهنام از ماشین پیاده بشه که یک نفر سر رسید و تابلو را برداشت
البرز: تابلوی دموکراسی را بردن، بی خیال، بیا بریم!
بهنام بی خیال نشسته بود دوباره ماشین دور زد و بهنام سرش را برگردوند تا شخصی که پیاده داشت تابلو را با خود میبرد را زیر چشمی نگاه کنه
بهنام: صبر کن! صبر کن! این آَشناست
البرز: به مبارکی، میخوای گیرمون بندازی؟
بهنام بلند تر گفت: نه این مطمئنه

ماشین آهسته کنار زد و البرز با تعجب به بهنام که پیاده شده بود و با او حرف میزد نگاه میکرد، پس از صحبت کوتاهی، بهنام تابلو را گرفت و عقب نشست و او در جلو را باز کرد و با خنده و هیجان به البرز سلام داد و نشست
بهنام: این آقا یکی از مسافرهای خوبه اتوبوسمون بود که به اون راننده عوضی اونقدر گیرداد که نصفه شب تو بیابون از ماشین بیرونش کرد، صبر کن ببینم یادم میاد اسمتون چی بود؟!
...: ما که هیچ کدوم به هم معرفی نشده بودیم
بهنام: آها یادم اومد "نفراول"

از شنیدن نام او، البرز هم با خنده و خوشحالی گفت:
خوش اومدید! جاتون خیلی خالی بود
...: جامون؟ مگه کجا هستید؟ اتوبوس که به باد رفت
بهنام: ما مزاحم البرز هستیم و او خیلی به ما محبت کرده و از خودمونه
...: اسم من احمده و از آشناییتون خوشحالم

البرز و بهنام هم خودشون را معرفی کردن و به باغ رسیدن

تو باغ کم کم همه با هیجان به احمد خوش آمد گفتن
معصومه: خوب ما را گرفتار کردی و خودت پیاده شدی
اجمد: شما که تو اتوبوس بودید، سر من بیچاره چه چیزا که نیومد!
نادر: تغریف کن ببینیم چه خبر؟
احمد با خنده: منو تک و تنها نصفه شب از ماشین پایین انداختید و رفتید؟
امیر: ما خودمون هم اسیر بودیم
احمد: میدونم شوخی کردم منم خیلی دلواپستون بودم و دنبالتون اومدم و دیر رسیدم
سعید: احمد! تو بالاخره جواب ما را داری که کسی دنبالمون میکنه یا نه و جریان اتوبوس چی بود؟
احمد: خب معلومه که دنبالتون میکردن وگرنه اتوبوس که نمیرفت
امیر: نه از حکومتی ها
احمد: سه یا چهار، گروه دنبال شما بودن
همه داد زدن: واااااای

امیر: یعنی الان دنبالمون نیستن؟
احمد: خب باید هنوز هم باشن، من که یک مدته خبری ندیدم
رضا: زود باش بگو اونا کی بودن؟
احمد: یکیش را که فکر کنم درست حدس زدید، شخصی بود که میگفت صاحب اتوبوسه، اتفاقاٌ یک مدت منم همراهشون بودم، آدم بدی نبود ولی دیگه صبرش تموم شده بود برای همین هم من سعی کردم باهاش باشم که کار ناجوری ازش سر نزنه، تا اینکه فکر کردن من اگه پیداتون کنم با هاتون همکاری میکنم، جام گذاشتن
البرز: خب فکر کنم جواب سوال اصلی را داشته باشی که جریان اتوبوس دموکراسی چی بود؟
احمد: یعنی اینکه از کجا پیداش شده بود؟
رضا: خب آره!
احمد: فکر کنم از این آقا، اسمشون چی بود؟ بپرسید بهتر باشه

همه نگاه ها با هیجان به سمت او برگشت و گفتن:
مزدک؟
مزدک با مِن و مِن گفت: من از کجا بدونم؟
احمد: با توضیحاتی که میدادن، فکر کردم گفتن که تو اتوبوس را به میدون آورده بودی
مزدک: نه باباً! من نبودم
احمد: من زیاد اونهایی که تو اتوبوس نشسته بودن را به یاد نمیارم ولی فکر کردم تو هستی
مزدک: نه من نبودم
رضا: حیف شد که تو نیستی و نمیفهمیم رازاین اتوبوس چیه
امیر: خب ادامه بده اون گروه ها کی بودن؟
احمد: دو گروه هم از حکومت شما را تعقیب میکردن که بعداٌ فهمیدیم مجزا هستن و ربطی به همدیگه ندارن و یک مدتی هم چند تا خبرنگار دنبالتون بودن که بعد از اون تصادفها، فلنگ را بستن
معصومه:وای چقدر معروف شدیم، وزیر امور خارجه یعدی منم ها! کسی جام را نگیره؟

متلک و شوخی با حسی از آرامش و ترس فضای خاصی ایجاد کرده بود
احمد: از اینکه میبینم شما اینقدر با هم رفیق شدید، لذت بردم، شما خیلی زحمت کشیدید تا این لحظه
نادر: چه فایده داره؟ اتوبوسمون را ازمون گرفتن، هویتمون به باد رفت
احمد: نگران اتوبوس نباشید، تابلوش با منه
دوباره همه با تاسف خندیدن و به تابلو نگاه کردن
احمد: من تعجب میکنم اون راننده دزد، این را که کده بود؟
جعفر: تو جعبه بود، من و مزدک دوباره نصبش کردیم
رضا: خب احمد! بگو ببینیم اوضاع الان چطوریه و چیکار بایستی بکنیم؟
احمد: خب من چه میدونم؟
صدای هوی بلندی در باغ طنین انداخت که همه خودشون هم ترسیدن و سکوت کردن
احمد: صبر کنید، صبر کنید! من دو چیز میدونم
لاله: خب یک چیز دونستن هم خیلی خوبه
احمد: من میدونم که مطمئناٌ ما را به حال خودمون نمیذارن ولی به همین شکل موجود هم یکی از مهمترین کارها را برای این مملکت داریم انجام میدیم

همه ساکت شده بودن
احمد: اگه جسارت نباشه، اجازه بدید شاممون را بخوریم، تا نظر خودم را در مورد مهمترین اصل وجودی خودمون، براتون بگم

البته این اصل را براحتی میشد حدس زد
سعید: امیدوارم نگی، وجود ما برای دموکراسی لازمه که از این خبرها اینجا نیست، یعنی نه تنها ما هنوز هم به هیچ جایی برای دموکراسی در کنار همدیگه نرسیدیم، بلکه تازه اگه هم به یک جایی مثلاٌ برسیم اونقدرها مهم نیستیم
احمد: همه اینها هم شامل اون صحبتم میشه

عده ای مشغول تدارک شام سبکی شدن و البرز گفت:
ببخش! امشب هم که اومدی، شام دلبری نداریم
البرز: این حرفها کدومه، تو بزرگترین هدیه برای این گروه هستی و خیلی از حضورت خوشحالم

بعد از شام، همه منتظر شنیدن صحبتهای احمد بودن و این تو وضعیت بی اعتمادی حاکم بر کشورعجیب بود که فکر میکردن، او حرفی برای گفتن داره
لاله، برای همه که تو سرمای شب، تو باغ نشسته بودن چایی آورد و چسبیده به معصومه نشست و گفت:
وای خیلی سرده، چرا تو ننشستید؟
نادر: کو تا سرما بیاد؟ بهتره عادت کنیم
بهنام: آره اصلاٌ سرد نیست، من که با پیرهن نشستم
و بلافاصله سه، چهار تا سرفه پشت سر هم کرد
نادیا: پاشو برو لباس گرم بپوش
سعید: آره بابا حال نعش کشی نداریم
بهنام: من واقعاٌ سردم نیست، این سرفه ها به سرما ربطی نداشتن

احمد فنجون چای را در دستش گرفت و با نگاه عمیقی به علی گفت:
تو چرا اینقدر ساکت و ناراحتی؟
علی: نه ناراحت نیستم .و حرفی برای گفتن ندارم، گوش میکنم که شما چی میخواید بگید
امیر: آره، همه منتظریم
احمد: ببینید ما در منجلاب دیکتاتوری، قرنهاست که خیلی چیزهامون را به باد دادیم و به این نتیجه رسیدیم که با دموکراسی، قادریم مشکلاتمون را حل کنیم
ولی دموکراسی، بدیل دیکتاتوری و جایگزین اون نیست

همه با تعجب به این حرف گوش میکردن و بهنام که ابروهاشو بالا انداخته بود و گفت:
اگه همین خاصیت را هم ازش بگیرین، فکر نکنم این ایرانی جماعت، دنبال دموکراسی بیفته
احمد: بذارید راحت توضیح بدم، اپوزیسون چیه؟ الان اگه یکی حرف چرتی بزنم که هاله نور دور سر احمدی نژاد بوده،
اپوزیسون میاد و کلی به خودش زحمت میده که اینرا از لحاظ منطقی و تاریخی و واقعی و حقیقی، ردش کنه
به عبارت بهتر، در مقابل هر موضوع مزخرفی که حکومتی میگه، یک جریان اپوزیسیون راه میفته و به خیال خودش به تقابل میپردازه، من به زبون ساده میگم اپوزیسیون سر کاری! ووقتی خوب به وضعیت سیاسی کشور از داخل و خارج، نگاه میکنیم، به وفور از این اپوزیسیونها میبینیم، هر اتفاقی که برای کسی با حکومت افتاده، بطور باور نکردنی سر از کشورهای دیگه، بخصوص آمریکا درآورده و اپوزیسیونی در میون براستی هزاران اپوزیسیون موجود، راه افتاده ولی دریغ از یک جریان قدرتمند، به همین خاطر دموکراسی اپوزیسیون و مخالف دیکتاتوری هست ولی بدیلی برای اون نیست به همین خاط هم جریان کشورهای دیکتاتوری، با صدها واقعه و جنبش و انقلاب به دموکراسی به راحتی نمیرسه و اگه همین ملاهای مذهبی هم برن، مطمئناٌ یک دیکتاتوری دیگه جاشون را میگیره

همه ساکت گوش میدادن و احمد با هیجان ادامه داد:
همین پارسال در این مملکت شلوغی و مخالفت فراوون صورت گرفت و باور نکردنی نبود که چگونه حکومتی این چنین بی ثبات با دیوانگی های رهبرانش تونست وضعیت را کنترل کنه و اگه از خودمون درست بپرسیم که نتیجه جنبش سبز با اون حجم و بزرگی در سیاست چی شد به جوابهای به درد بخوری نخواهیم رسید
سعید: کاملاٌ درسته، چون جریان قدرتمندی در سیاست نداشت و یک هیجان اجتماعی بود که بدون نتیجه با هزینه زیاد، سرکوب شد
احمد: سعید جان! واقعاٌ در جامعه وقتی خوب نگاه میکنی جریان قدرتمندی برای مخالفت وجود داره، ولی بقول تو در جریان سیاسی بالایی اصلاٌ نداره
نادر: جریان سیاسی که به وفور وجود داره ولی به قول تو قدرتمند نیستن و راست میگی که به اپوزیسیون سرکاری شبیه هستن که انگار خود حکومت از قصد با دیوونه بازی هاش داره برای خودش میسازه
رضا: آره یک صوتی از این ور دهات ول میده، تا از اونور دهات جوابش را بدن
احمد: میبینید ما، آلترناتیو این خکومت را نداریم، اپوزیسیون بوفور باشه ولی قدرتمند نیست، بساط مظلوم نمایی و گدایی پول راه انداختن برای اینکه جریانی باقی بمونه، کار به جایی نخواهد رسید و اینگونه میشه که حکومتی بی ثبات و دیوونه، قادر میشه مخالفین عاقلش را کنترل کنه چون قدرت داره و جایگزین قدرتمندی نداره
رضا: خب تو میگی که دموکراسی بدیل قدرتمند دیکتاتوری فعلی نیست؟
احمد: مطمئناٌ نیست، جریان قدرتمند جایگزین به اقتصاد و تبلیغات و قدرتهای بزرگ وابستگی داره، پول و قدرت میخواد و دموکراسی درد کشور، برای فرار از نکبت دیکتاتوریه، درد قدرتهای بزرگ و اقتصادهای کلان که نیست خیلی ساده هست شما نگاه کنید این همه آدم قدرتمند از متخصص دانشگاهی، تا هنرمند و سیاسیونی که درد ایران دارن را آمریکا دور خودش جمع کرده، چرا یک جریان قوی از اینها بوجود نیومده؟
معصومه: آره من که فکر میکنم آمریکا به خاطر تضمین به حکومت ایران که به اوامرش گوش کنه، اینها را تحت کنترل خودش جمع کرده، یعنی خمینی وقتی گفت آمریکا هیچ غلطی نمیتونه بکنه، یعنی این سیاسیون ایرانی تو آمریکا هیچ غلطی نمیتونن بکنن
احمد: آی دمت گرم! این لپ کلام حرفیه که من میزنم
سعید: فاتحه! پس ما چه غلطی میتونیم بکنیم؟
بهنام در حالیکه جیبهاشو در آورده بود و از پول توشون خبری نبود و بازو گرفته بود گفت:
من که هم زورم خیلی زیاده و هم پولم

قهقهه و چند مشت یواش به بدن او که از دور و بریهاش نواخته شده بود، سرما را واقعاٌ از بین برده بود و کسی دیگه یادش نمیومد
احمد: به تاریخ این چند ساله حکومت دقت کنید، چقدر از قدرتمندانش را در کشورهای خارجی، بیخ گوش دموکراسی، کشت بدون اینکه آب از آب تکون بخوره؟ اینها به خوبی میفهمن، جریان قدرتمند مخالف یعنی چی و جلوی تشکیلش را میگیرن، بقیه دیگه بیت و غزلیه که هخاها را به قر وا میداره
جعفر:من اون موقع که از دست تعقیب و گریز پشت سر فرار میکردم، اینرا حس میکردم که اینها نمیخوان بذارن این اتوبوس اصلاٌ زنده بمونه که بترسن قدرتمند میشه یا نه ولی بعدش دچار شک و تردید میشدم و فکر میکردم همش توهمه و ما هنوز هیچی نیستیم که کسی ازمون بترسه
احمد: من خودم شاهد تصادفات پشت سر فرار شما نبودم ولی تعریفش را شنیدم و بارها برات درود فرستادم، مطمئن باشید توهمی درکار نیست و اینها اصلاٌ هیچ تشکل و گروهی را تحمل نمیکنن چه برسه به اتوبوس دموکراسی
نادر: خب تو میگی چه بایستی بکنیم؟
احمد: یک کم دیگه صبر کن این موضوع خیلی مهم را هم بگم که اشتباه نکنید، دوست دیکتاتوری و دشمن دموکراسی ما خیلی هم دین و فرهنگ آمیخته با هممون هم نیست
مزدک: مگه میشه؟
علی با نشاط گفت: چطور هر چی تا حالا گفت میشه، این یکی نمیشه؟
احمد: آره مزدک عزیز، شما به کشور خودمون نگاه کنید، مگه حکومت نمیگه که ما اینجا هستیم چون اکثر ایرانی ها مسلمون و اسلام هم به سیاست عجیب ارادت داره و ملا هم به اسلام ؟
مزدک: مشکل همینجاست
احمد: ولی شما نگاه کنید چهره کدوم هنرمند قوی به جز هنرپیشه را تو این سی سال براحتی دیدید؟ چهره کدوم دانشمند و فیلسوف واقعی را دیدید؟ اصلاٌ این حکومت با کدوم بزرگ واقعی کشور راهی داره و کدوم فرد بزرگ با این حکومت؟
نادر: مطمئناٌ هیچ کدوم
احمد: خب بزرگ واقعی کیه؟ کسی که در یک منطقه به سطح مقبولیت و شهرت پایدار میرسه و طرفدارپیدا میکنه واین نمیشه مگه جهتش به نوعی با فرهنگ اون منطقه منطبق باشه و اگه در ایران یک دیکتاتوری بوجود اومده که با هیچ بزرگ واقعی کشور راهی نداره، شکی وجود نداره که این مملکت، اشغال شده، یک اشغال نظامی و ربط زیادی به فرهنگ ایرانی ها نداره، این درسته که ما بسیاری از اعتقادات و فرهنگهای دیکتاتوری دوست داریم ولی فرهنگ و اعتقاد ربطی به حکومتی که اشغال نظامی کرده، نداره
لاله: پس طرفداراش چی؟
احمد: اینرا مطمئن باش که یک ویروس اچ آی وی هم یک مملکت پر سرمایه و بی در و پیکری مثل ایران را صاحب بشه، میتونه همینقدر برای خودش طرفدار درست کنه، بله اون اوایل جنبش 57، طرفدار ملاهای سیاسی زیاد بودن تا اینکه ملاها متوجه شدن قادر نیستن در ایران با مردمی که اونچنان هم مسلمون نیستن، حکومت کنن، این بود که اشغال نظامیش کردن و طرفدارها هم به افرادی که جیبشون را پر پول میکنن و یا گول میخورن کاهش پیدا کرد، که چون ایرانی، در دراز مدت باهوشه، طرفدارهای حکومت به ایادی و حق و حقوق زیادی بگیرها، منحصر شده
علی: چطور میگین ایرانی ها خیلی مسلمون نیستن؟ نکنه این هم همون جنگ شیعه و سنیه؟
احمد: ببینید عمده ایرانیها میخوان راحت و بدون بگیر و ببند زندگی کنن و اسمشون هم مسلمون باشه، زمان محمدرضا فرهنگ ایران به اوج اختلاط رسید و هم میخواست خیلی مدرن نشون بده و هم خیلی معتقد و مسلمون، تو فیلم فارسی ها نگاه کنید، طرف هر کار مخالف با اسلام را به راحتی انجام میداد از رقص و آواز و عرق خوری و نماز نخوندن ووو وبعد هم مثل یک مسلمون دو آتیشه صحبت میکرد و میرفت زیارت امامزاده ها و مشهد، همین اختلاط باعث بوجود آمدن این حکومت شد ولی خیلی زود اکثر ایرانیها متوجه شدن که جمع اینها با هم امکان نداره و از ملاها و حکومت اسلامی بریدن و از همون موقع هم حکومت به اشغال نظامی در اومد
مزدک: ایرانیها احکام اسلامی را رعایت نمیکنن ولی با شرعیات مذهبی، خودشون را خیلی مسلمون نشون میدن، طبق آمار خود حکومت بیش از 70 درصد نماز نمیخونن که بعدها دیدن این صحبتها و این همه تبلیغ برای نماز خوندن، یک کار ضد تبلیغی برای خودشونه، خفه خون گرفتن، بعد جالبه برای حسین میان دسته های عزاداری و نذری راه میندازن و فکر میکنن خیلی مسلمونن
علی: دیگه اینطورها هم نیست، روغن داغش را زیاد نکن
احمد: نه علی عزیزتو هم اگه به این موضوع به شکل واقعی نه اعتقادی نگاه کنی، متوجه میشی زیاد هم بی ربط نمیگه به هر شکل اینرا مطمئن باش اگه ایرانی جماعت مسلمون بود، ملا مجبور به راه انداختن حکومت نظامی نمیشد و اینها از طالبان هم بدترن، چون اعتقاد مذهبی بر افغانها بسیار شدیدتر از ایرانیهاست
رضا: احمد جان دمت گرم! اگه بتونی پای مذهب را از دموکراسی ما ایرانی ها بیرون بکشی خیلی شاهکار کردی
احمد: به این راحتی ها نیست، چون مذهب و بخصوص اسلام، راهی به دموکراسی نداره به هیچ وجه، فقط من میخوام صورت مسئله را از این همه تبلیغات حکومت آخوندی که از همه چیز زندگی اسلام اسلام بیرون میاره، درست کنم تا ازن دور باطل رها بشیم
نادر: خب تو که معتقدی دموکراسی بدیل دیکتاتوری نیست، چطوری میخوای اتوبوس دموکراسی را به اندازه آلترناتیو قوی کنی؟
احمد: سوال خیلی جالبی پرسیدی که پاسخش به درد نیمه شب نمیخوره، فردا نظرم را میگم
بسیاری یک صدا از او خواستن که بگه ولی چون خیلی خسته بود، موضوع به فردا سپرده شد








هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر