۱۳۹۰ خرداد ۶, جمعه

ستیز احمدی نژاد و خامنه ای به کجا میرسد؟

دعوای این دو که  از  جریان اخراج مصلحی وزیر اطلاعات شروع شد و قبل از آن مشکلی با هم نداشتن چون همانطور که در مقاله ای دیگر  در این جا اشاره شد  تا قبل از تاج گذاری رسمی خامنه ای در قم که محصول شکست جنبش سبز و مرگ حسینعلی منتظری بود در سال گذشته،  خامنه ای نیاز به باند رحیم مشایی داشت  تا با ملاها مبارزه ای غیر مستقیم داشته  و اعتبار آنها را بکاهد  ولی بعد از این تاج گذاری، حالا دیگر او خود را در شهر قم به عنوان فقیهی عالیقدر ملقب کرد و همه را یا به کرنش یا به سکوت کشاند و دیگر لزومی برای این مبارزه با روحانیون نداشت و مانده بود تا چهره جدید خود را به احمدی نژاد رو کند که در این قضیه رو کرد

ولی از آن طرف احمدی نژاد که هاله نوری داشت و خود را فخر زمان و مکان میدانست توسط همان افرادی که به این مقام رسیده بود، رمال خوانده شد و از عرش ذهن و حکومت ایران به شدت بر زمین کثافتی که خود ساخته بود سقوط کرد و این آدم فعال و خرابکار  نزدیک به دو هفته سر کار حاضر نشد  و وقتی هم رفت، قیافه  افسرده ش به خوبی این سقوط را نمایان میکرد از آنطرف او که به شدت با گروهی از مطلقیان و بخصوص مجلسیان در ستیز بود و دماغش را هم بالا میگرفت که اینها را به هیچ حساب نمیکند و برای دفاع از استیضاح در مجلس هم حاضر نمیشد، تمام اتکایش به خامنه ای و باند سپاه و امثال مصباح یزدی بود ولی ناگهان خامنه ای رنگ عوض کرد و او به شدت خود را ذلیل یافت، درست مثل  پیاده ای در شطرنج که به اتکای همراهی شاه تا خانه های آخر شطرنچ حرکت میکند و خود را وزیر میبیند ولی ناگهان رنگ شاه عوض میشود و او خود را در میان گرگهای منتظر در آن منطق خطر تنها و فریب خورده  میبیند .... ولی  خامنه ای تنها این کار را هم نکرد بلکه هاله نورش را پاک کرد و کلاه جادوگری بر سرش کشید، حالا فکر میکنید این چنین موجود فریب خورده ای چه میکند؟

احمدی نژاد یاغی تر از این حرفهاست که بتواند با این حد آلت دستی کنار بیاید و ناگزیرست به منابع قدرت خود اکتفا کند یکی از این منابع این بود که شیشه عمر حکومت را در دست خود میدانست  که تا مخالف فعالی بود واقعا هم این شیشه را داشت  ولی امروز  مطلقیان مخالفش، تا حد استعفا و کنار گذاشتن او هم پیش رفتن و کم کم متوجه شد به جز خرابکاری،   کار مهمی هم نکرده که نتوانند او را کنار بگذارند
قدرت دیگر او باند سپاه بود که ارادت آنها به خامنه ای بیش از امثال احمدی نژاد بوده و هست
و البته بزرگترین قدرت او در دیوانه گریش بوده که حالا متوجه شده این دیوانه بازی ها فقط به آلت دست شدن بیشتر او  منجر شده و نمیداند واقعاٌ این زور بوده یا نکبت؟ چون او خود را بین مردم که میتوانند قدرت واقعی یک مهره سیاسی فعال باشند نیز به شدت خوار کرده است...

از طرف دیگر یک انتخابات کاملاٌ فرمالیته در پیش رو هست که لزوم برنده شدن در آن برای هر دو گروه مطلقیان کاملاٌ روشنست و هر کدام که در مقابل طرف مقابل کم بیاورد، هزینه زیادی بابت آن باید بپردازد به این ترتیب این ستیز بسیار روشنتر از قبل ادامه پیدا میکند....

مطلقیان مجلس نشین با در اختیار داشتن خامنه ای و پیش دستی کردن در اینکه به جریان احمدی نژاد نام "جریان انحرافی" دادن تا مانند "جریان فتنه سبز"  براحتی بتوانند بر آن چیره شوند،  دست بالا و برنده را دارند و این شکست برای احمدی نژاد بسیار سنگینست حتی تا حدی که آرزو کند کاش متولد نمیشد چرا که تمامی دور و بری هایش به راحتی آب خوردن دچار مشکل میشوند و او که تخت گاز تا حد کنار گذاشتن برادر خود با این گروه جلو رفته بود چاره ای جز عقب نشینی و یا درگیر کردن جمهوری اسلامی در نوعی بحران ندارد
یعنی تنها راه نجات او در این دست پایین، جنگ رو در رو و اطلاعاتی با مطلقیان مقابلست که بیش از همه خود و تمام ایل و تبار حکومت  را ضایع میکند و یا اینکه با دچار بحران  بین المللی شدن حکومت، نوعی اتحاد دوباره بین آنها برقرار شود تا او بتواند جلد و پلاس خود را از این مهلکه خارج کند .... و یا مثل یک بچه خوب به بازی آلت دست خود حالا که فهمیده چه خبر هست ادامه دهد و اطرافیان خود را بفروشد که احمدي نژاد هرچه باشد محمد خاتمی نیست.

عقل و احساس ایرانی ها!

از آنجا که ایرانی ها به شدت از احساساتی بودن ضربه خورده َن، پس در نسلهای جدیدتر به فرمول جالبی برای آن رسیده َن :
1- احساسات درامور زندگی تعطیل به جز در امور مذهبی به این ترتیب متوجه میشویم کم کم  گذشتهای خیلی عادی هم که لازمه وول خوردن این همه آدم تو همدیگه هست فراموش میشو د در عوض تا دلتون بخواد ( یا نخواد) همچنان به مذهب و خرافات باج احساسی داده میشود

2- عقل به مصلحت،  گرایش عجیبی پیدا میکند  تا اصالت، ارزش فرهنگی، وجدان، ثبات عقیده و وجود وووو همه تحت فشار قرار بگیرند

و اینها مسمومیت یک جامعه را نشان میدهد که برای رفع مسمومیت چاره ای به جز شکل گیری ارزش  گروه متوسط  بر فرهنگ جامعه نیست که آنرا هم روشنفکری ایرانی به هر طریق که بتواند با باج دادن به ارزش های بی ارزش طبقه پایین دست از بین میبرد