۱۳۸۹ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

اتوبوسی به سمت دموکراسی (6)

خب اینبار اتوبوس دموکراسی ایستاده بود ولی بخوبی داشت حرکت میکرد
با ازبین رفتن تندروی های خشونت بار، خط تمایز بین دو گروه کمتر شد و میدان جنگ هم به عرصه فعالیت جهت حفظ همدلی تبدیل شد

هر کس گروه گروه یا دو تا دوتا با مخالفینش در جایی نشسته بود و سعی میکرد راهی برای فرهنگ مسالمت جویانه در هر دو طرف پیدا کنه و به این ترتیب ایده جدا شدن دو بخش مذهبی و غیر مذهبی که حتماٌ باعث جنگهای بعدی میشد هم از بین رفت

در یک گفتگوی عمومی بین همه یک نفر گفت که:
خب ما بایستی قوانینی پیدا کنیم که به بهترین نحو قادر باشن بین گروه های مختلف، همزیستی بوجود بیاره و هیچ اکثریت و رایی هم نتونه اونها را از بین ببره تا دائم دچار نابسامانی و هرج و مرج و جنگ و ستیز نباشیم
درسته این قوانین، همان قوانین دموکراتیک هستن که راز زندگی مسالمت آمیز امروز و فردا و رشد و تعالی هستن
پس برای تدوین این قوانین مهمترین اصلی که بایستی رعایت بشه همون سکولاریسمه، یعنی به هیچ وجه نبایستی نهادهای حکومتی را با نهادهای مذهبی در هم آمیخت ولی از آنجا که دین اسلام یک دین اجتماعی و حتی سیاسیه و از شروع پیدایش همیشه با حکومت کردن تداخل داشته و بسیاری از آیین آن اجتماعی و سیاسی هستن پس در این مورد بایستی چه کرد؟

سکوت بر اتوبوس حاکم شد، این همون سوال روشنی بود که از اول همه اشخاص از پاسخ دادن؛ طفره میرفتن ولی تا پاسخ هم پیدا نمیکرد، راهی به گذار دموکراسی نبود

خب درسته که بسیاری از اعتقادات ما در شکل حکومت کردن قادر به تحقق هستن ولی از آنجا که ما خودمان هم به دموکراسی اعتقاد داریم و میدانیم بدون آن در دام دیکتاتوری های فاسد دین و مملکت سوز میفتیم، پس بایستی تعادلی در اعتقادات خود و دنیای آزاد بوجود بیاریم که :
1- مهمترین بند تعادل این میتونه باشه که مذهب را از هر گونه دگم نگری و اجبار خلاصش کنیم به عبارت دیگه ما اگه به حقانیت اعتقاد خود ایمان داریم بایستی، آزادی را در برابر آن هم بگذاریم و بجای ضرب و زور به کارهای فرهنگی و تبلیغات و روحانی و معنوی بپردازیم

یکی از مذهبی های متعصب داد زد:
آی منافق، خود فروش و کافر
و در میون همهمه، او را مجبور به سکوت کردن
البته من حتی نمیگم که دهان اینها را بدوزیم و آنها هم بایستی در بیان خود در حد قانون آزاد باشن و با تبلیغات بایستی شنونده ها را عاقل کرد که دیگر به سمت گذشته نزدیک پر از تحقیر برگشت نکنیم

بسیاری برای این مذهبی عاقل کف زدن و به این ترتیب راهی به سمت روحانی تر شدن اعتقادات و خصوصی شدن آنها پیدا میشد تا بتواند دامن اجبارهای اجتماعی را رها کند

پس از چندی سکوت متفکرانه یکی از مخالفین مذهب گفت:
پس اگر مذهبیون قادر باشن این تعادل را رعایت کنن و اجبارهای مذهبی را در جامعه رها کنن، غیر مذهبی ها بایستی از این آزادی به دست آمده مسئولانه استفاده کنن
عده ای کف میزدن و عده ای هم مخالفت
مسئولانه یعنی چی؟ یعنی سلیقه که خودش دیکتاتوری بوجود میاره
این نمیشه که ما بکشیم عقب و شما هم همونقدر بیایید جلو

باز هم غوغایی بلند شده بود و انگار کسی هم دوست نداشت که ساکت بشه، پس از دقیقه ها جار و جنجال همان فرد مخالف مذهب همه را به سکوت دعوت کرد:
اینکه میگم مسئولانه، یعنی انسانی و این سلیقه ای نیست خیلی مشخص میشه مصادیقی براش تعیین کرد مثلاٌ:
ما بایستی برای رشد و تعالی فرهنگمون از آزادی استفاده کنیم به همین خاطر کلیه مخالفتهای غیر مذهبی بایستی در این چارچوب و در مکانهای کاملاٌ مشخصی عرضه بشن، البته تو دنیای امروز، نمیشه برای چیزی چارچوبی قائل شد و بسیار گسترده شده ولی تا در مکانهای مشخص و تحت نظارتهای درست مطالبی نشر پیدا نکنن طرف مقابل نبایستی دست به مقابله رسمی بزنه و تنها میتونه از مجاری رسمی مقابل بخواد که به اون مطالب توجه کنه و یا جلوی انتشار را بگیره یا در چارچوب خود منتشر کنه، البته اینرا بگم که اگر اسلام هم به یک دین اعتقادات شخصی و روحانی تبدیل بشه و از اجبارهای اجتماعی فاصله بگیره بسیاری از مخالفتها، کمرنگ میشن

باز هم همهمه شد و شخص مذهبی گفت:
به هر شکل هر دو گروه مطمئن باشن ما چاره ای جز تدوین این بند دموکراتیک نداریم
بسیاری دوباره کف زدن




اتوبوسی به سمت دموکراسی (5)

هه هه هه، اینبار اتوبوس دموکراسی کاملاٌ ایستاده به حرکت افتاده بود، چون میخواست فضایی برای گفتگو و برای پیدا کردن راه حل با توجه به تجربه های درد آور گذشته، بوجود بیاد و این مهمترین بند برای آغازتنفس در فرهنگ دموکراسی بود که نوعی تمایل عمومی برای ساختن نه تخریب کردن میتونست باشه ولی کار به این سادگی ها نبود چون بغض گذشته باز هم تنش در رفتار و گفتار آنها بوجود آورد و تندروهای دو گروه متمایزفعلی، شروع به خط کش گذاری بین خود کردن و همچنان بر موارد احتلاف خود دمیدن و هر کدام، بخشهایی از اتوبوس را در دست گرفتن و شروع به تبلیغات و تکفیرگروه مقابل کردن و این با حس قهرمان یازی های برخی و تشویق هم گروهی ها، فضای مناسبی بوجود نیاورده بود

هی ببینید! این افراطیه را صدا کردم بیاد تا حسابی خیطش کنیم

خب تو میگی که ازدواج محمدتون با دختر 7 ساله برادر خوندش در جهت تحکیم مبانی اسلام بود یا مبانی سکسی خودش؟
خفه شو! شما ها را تا ول میکنن میچسبید به همین موضوعات عوام فریبانه، اسلام این همه آیین های انسان سازی داره چون شعورتون نمیرسه میرید به سراغ این موضوعات پیچیده
نکنه میخوای بگی در این امر پیچیده خداتون، محمد را هر شب جوون میکرد تا واقعاٌ به صغیر و کبیر رحم نکنه؟
تا کور شود هر آن که نتواند دید
پس چرا اینقدر میگید که سکس از مصادیق هواهای نفسانیه و بده و ....

صحبت به اینجاها که رسید یک عده از خانمها پیاده شدن ولی یک دختر در گروه غیر مذهبی ها بدون اهمیت تو این بحثها شرکت میکرد
خنده و هرو کرو تمسخر اطرافیان، غائله را داغ تر میکرد
به جز یک عده از دو طرف که با تاسف از اتوبوس پیاده شدن

برای تو که معتقد به سکس حیوانی هستی این حرفها را زده نه برای حضرت محمد صلوات الله علیه که در حین ازدواج شرعی با رعایت عدالت خودشون را هم از شر هواهای نفسانی خلاص میکردن که در واقع عبادت میکردن

دوباره خنده در فضای اتوبوس

یعنی هم سکس و هم عبادت؟ البته در دین شما که حمله میکرده وشوهرو بچه های یکی را میکشته و همون شب هم زنها را مثل غنیمت تقسیم میکرده تا با قاتل خانواده خود همخوابی داشته باشه، سکس و عبادت یکیه
راست میگی همین خمینی هم میگفت حفظ نظام واجب ترین واجبه حالا به هر قیمتی که شد، خدا هم به محمد و قومش هر باجی تونست داد تا اسلام پابرجا بشه و از بین نره
اینطوری ها هم که میگید نیست شما با جهل، شبهه افکنی میکنید
خب درستش اینه که بگیم چون محمد با سلاح خدا، بر دشمنانش پیروز میشد، زن اونها هم ازخداشون بود هر چه زودتر، زیر محمد و دار و دستش بخوابن، تا رستگار بشن

خنده یک عده از ته دل و بغض و نفرت عده ای دیگه، عین آتیش زیرخاکستر بود

کم اینقدر لجن بحث کنید، زشته! اینا مال قدیما بوده که تازه همین دینها، خیلی مسائل را اصلاح میکرد
اون قدیمها چه ربطی به آخرین دین داره که میخواد تا آخردنیا برای مردم تصمیم بگیره؟ یعنی برای زندگی لجن گذشته بایستی به هزاران و میلیونها سال بعد هم گند زد..؟
خدا راه راست را به شما معرفی کرده به قدیم و جدید ربطی نداره، میخواید پند گیرید، میخواید خلاف
خب همینطوری فکر میکنی که قوم محمدتون به همه خواهر و مادر وحتی مردامون آلت مقدس را فرو کرده ن که اینطوری ول کنش هم نیستید
لجن آشغال! جنده، خواهر و مادر بعضی ها هستن که زیرغربی ها خوابیدن که امیال حیوانی آنها را ارضا کنن
خدای ما اونقدر بزرگه که هر که میخواد باهاش مخالفت بکنه اینطوری اراجیف میبافه، بدبخت! حرفهای تو مثل وز وزمگس هم نیست

مذهبی ها با این جمله صلوات فرستادن و این ها همینطوری ادامه میدادن

چه ربطی داره تا اسم قومتون را میاریم، پاچه غرب و شرق را میگیرید؟ نکنه تاوان اینکه اینقدر بدبخت شدیم که زیر غرب و شرق خوابیدیم و دائم به ما تجاوزآَشکارو پنهان میکنن را ما باید بدیم؟

تو ایرانی آبگوشت خور اگه ولت کنن فکر میکنی خدای روی زمین هستی ولی هیچ پخی هم نیستی، همون بهتر که ما عرب باشیم
کثافت! همینطوری فکر کردید که ایران را به لجن کشوندید و دست هم برنمیدارید
کثافت تویی و جد و آباد کافرت که وجود بی هویتت موجب شرمه و بایستی نسلت را از زمین برداشت با اون زبون نکبتت
آره قاتل مقدس، تروریست!

دیگه همه کم آوردن و جنگ راه افتاد و هر چی که در این اتوبوس ریسیده شده بود پنبه کرد

مدتی بعد که تندروهای دو طرف کم آوردن، عاقلها سعی کردن دو نفر شروع کننده دعوا و بقیه را که حسابی خسته شده بودن را منزوی کنن و با هم قرار گذاشتن که به جای بحث و حرفهای کلی، فقط در چارچوب دموکراسی به شکل موردی و موضوعی با هم گفتگو کنن و هر گونه دامن زدن به تعصبات طرفین را محدود بکنن تا جوانه های فرهنگ مسالمت جویانه، شروع به رشد کند

اتوبوسی به سمت دموکراسی (4)

اتوبوسی به سمت دموکراسی (1)

اینبار اتوبوس دموکراسی میرفت ولی اصلاٌ بوی خوبی از حرکتش نمیومد

چون بالاخره تکلیف این اتوبوس پرازهرج و مرج روشن شده بود، راننده کله شق عده ای را برای خودش مامور ساخته بود تا کسی مخالفت موثری نتونه بکنه، عده ای را بیرون کرده و مسافر سوار میکرد و پول در میاورد، تو هر چی رستوران آشغال بین راهی بود، زد و بند میکرد و مفت میخورد و میچرید و پولش را بقیه میدادن

آزادی، گرفته شده بود و یک عده که از این وضعیت، شکمشون را سیر میکردن، مراقب بقیه بودن، اتوبوس پر از غریبه میشد و خالی میشد و هیچ کس دیگری را نمیشناخت و الفتی برقرار نمیشد

بله دوباره دیکتاتوری ساخته شده بود و ولی هم مذهب رعایت میشد و هم تا حدی عرق و ورق و موسیقی به این ترتیب این دیکتاتوری هم جلوی زیاده روی اسلامی ها را میگرفت و هم جلوی ضد مذهبها را

اتوبوس میرفت و حس خفقان وضعی پیش آورد که نه مذهبی از وضعیت راضی بود و نه غیر مذهبی، فقط گردانندگان اتوبوس با زور و سرکوب به راهشون ادامه میدادن و برای بدست آوردن پول بیشتر همینطور میچرخیدن، گاهی جمعیت خیلی زیاد را به زور سوار میکردن، گاهی مال و حیوون

دوباره این مردم، مرده های نداده جون، دوباره نکبت و دوباره نیاز به انقلابی دیگر برای مردمی که همیشه در خون جنگ وتباهی وانقلاب بایستی سرکنن و رنگ آرامش را نبینن

در دیکتاتوری فضا از آنچه که هست هم کوچیکتر میشه چون سرکوب وترس در همه جا رخنه کرده و نشاط و حرکت و محبت بین افراد را از بین میبره وای که تازه درون یک اتوبوس هم باشه بعضی ها هر جا که میتونستن فرار میکردن، برخی هم با چیزهای الکی و مواد مخدر خود را سرگرم میکردن ولی از ترس پیاده هم نمیشدن، برخی که مخالف وضع بودن هم به بدترین وضع از ماشین بیرون انداخته شدن

میکروفون، یکسره تبلیغ راننده و وضع موجود را میکرد و ملت تازه سوار شده و خود فروخته صلوات میفرستادن

اتوبوس رفت و رفت تا در یک ناکجا ناآباد ایستاد و مردم سرخورده وفرسوده هرچی منتظر شدن راه نیفتاد و از راننده و عواملش خبری نبود

معلوم هست چه خبره؟

بله در مدت دو هفته، اتوبوس خراب و فرسوده شده بود و دیکتاتورهای عوضی هم سقوط، نکردن، هر چه تونستن دزدیدن و رها کردن و رفتن

دوباره رایحه آزادی دراتوبوس پیچید وعده ای که مونده بودن به تکاپو افتادن ولی از اتوبوس چیز زیادی باقی نمونده بود

آنها دنبال راه افتادن اتوبوس دموکراسی بودن و با رفتن و خرید کردن و آوردن یک تعمیرگاه سیار، سعی داشتن مشکلات مهمش را حل کنن، ولی بیش از مشکلات فنی این اتوبوس، مشکل ماهیتی ومفهومی داشت وبه جایی نمیرسید و اصولاٌ دیکتاتوری در وضعیت پیچیده اش، حاکم میشد

یک نفر بلند شد و گفت:
خب مشکلات فنی اتوبوس به زودی حل میشه ولی ما میخوایم چیکار کنیم تا دوباره به مشکل برنخوریم؟
ای بدبختی هی! دوباره کاسه ی چه کنم، تو دستمونه!
آره دیگه بایستی سوراخش کنیم و بندازیم گردنمون تا همه بشناسنمون

یک خانم گفت:
دست بردارید! اوه ... مگه چکار میخوایم بکنیم دوباره؟
با این فرهنگی که داریم هیچ غلطی هم نمیتونیم بکنیم

بله مشکلات اتوبوس حل شد ولی راه نیفتاد که نیفتاد و مسافرانش همچنان تو بدبختی و نا امیدی دعوا میکردن، نفراول هم جزو افراد سرکوب و پیاده شده بود

یک نفر گفت:
صبر کنید! ما نمیخواستیم جای خاصی بریم و این اتوبوس به سمت دموکراسی نمیرفت بلکه قرار بود خودش اتوبوس دموکراسی باشه
خب که چی؟
دوباره که چی که چی نکنید بابا جون بذارید ببینیم چی میگه؟!
میگم ما بایستی فرهنگ دموکراسی و زندگی مسالمت آمیز را تو این اتوبوس بوجود بیاریم، ما بایستی با هم کنار بیاییم تا دیگه دیکتاتوری بوجود نیاد
عده ای شروع به دست زدن کردن

خب موضوع اینه که با این فرهنگ تمامت خواه ما قادر نیستیم به فرهنگ دموکراسی برسیم
یعنی چی؟ یعنی ما باید فقط دیکتاتوری داشته باشیم؟
نباید داشته باشیم ولی نتیجه این میشه
خب در فضای آزادی طبیعیه که هیچکدوم فرهنگ ما نمیخواد کم بیاره مگه تو سرش بزنن و آزاد نباشه
پس موضوع اول ما اینه که درعمل آزادی بهتره یا دیکتاتوری؟
معلومه! آزادی بهتره ولی نمیشه که بشه اصلاٌ بخش مهمی ازاعتقادات ما با آزادی مخالفه و در واقع بطور ناخودآگاه خودمون نمیخواهیمش، میکروب بی هوازی نمیتونه تو هوا زندگی کنه
این سلب آزادی و دیکتاتوری را دونسته یا ندونسته خود مذهبی ها، بهش معتقدن به همین خاطر هم اولین کاری که میکنن برای حفظ اعتقادات خودشون، آزادی را از بین میبرن
آمریکا که اولین دموکراسی را داره، خودش به شدت مذهبیه
اون فرق میکنه، چون مسیحیت، در واقع اعتقادی به حکومت نداره و فضایی برای اشخاصه نه جامعه
حالا میخوای بگی مسیحیت با اون مریم مقدس و عیسی را به جای خدا دونستنش از اسلام بهتره؟
از این بابت بهتره، چیه اعتقاده ما همش با حکومت و اجبار و دیکتاتوری اجتماعی مرتبط شده، تموم زندگی مذهبی محمد، با سیاست آمیخته بوده و تازه بدتر، جنگ و دعوای شیعیان با سنی ها بیشتر سر حکومته
ما معتقدیم که آزادی مقصد نهایی نیست بلکه حفظ و رعایت اعتقاد راه رستگاریه و برای همین هم زندگی میکنیم
این حرفها چیه؟ ما انگل پروری میکنیم و تو نکبت زندگی میکنیم تا به رستگاری برسیم؟
خب چیکار بایستی کرد وقتی اعتقادات به دموکراسی پایبند نیستن و بطورطبیعی به دیکتاتوری هایی تن میدن که خودشون هم قربانی میشن؟

بله! اینبار واقعاٌ دموکراسی راه افتاده بود چون افرادی بدون درگیری و جنجال، به گفتگو پرداخته بودن


اتوبوسی به سمت دموکراسی (3)

اتوبوسی به سمت دموکراسی (1)

خب اینبار دیگه اتوبوس دموکراسی حرکت کرده بود و همه خوشحال نشسته بودن و ازاینکه هوا عوض شده بود و از اون همهمه هم رهایی پیدا کرده بودن، راضی بودن، راننده اتوبوس با مهارت رانندگی میکرد تا اینکه یکی بهش گفت که سرپیچ بعدی نگه داره چون طبیعت سبزو خوبی داره
نه نمیشه ما تازه راه افتادیم بذار یه خرده بریم بعد یک جای دیگه می ایستم
مگه کجا میخوایم بریم که تازه و کهنه داشته باشه همینجا نگه دار دیگه!
نه من نگه نمی دارم برو بشین! تو که حالیت نیست اینجا شیب داره و ماشین از نفس میفته

طرف رفت نشست ولی یک کمی جلوتر اتوبوس ایستاد
برای چی ایستادی؟
اینا میگن ما میخوایم نماز بخونیم
میخوان نماز بخونن که بخونن به ما چه؟
ای بابا ما را با این مومنین و مومنات در نیندازید، من حوصله سنگ شدن را ندارم
سنگ شدن مال قدیما بود حالا هر که مخالفت کنه ترور میشه
به هر شکل من نگه داشتم هرکه بدش میاد خودش بیاد برونه
مگه شهرهرته خودش برونه ما باید بریم نماز بخونیم از همین اول بگیم ها ما سردینمون با کسی سازش نمیکنیم
نخیر شهرهرت همینه که شما عادت کردید همه جا به بقیه زور بگید، شما دینتون را نگه میداشتید و میموندید چرا سوار شدید؟
اون ملاهای احمق که دینداری نمیکردن، دین فروشی میکردن
راننده با خنده گفت:
حالا چرا مخالفت میکنید که ایستادیم؟ برید شاشتون را بکنید، نمازش را هم اینا میخونن
نخیر باید تو همین ماشین دموکراسی شاشید که هیچی نشده، دیکتاتوری توش راه افتاده!

راننده، عصبانی شد و یک مشت به سمت مخالف ایستادن، فرستاد و دعوا بالا گرفت
و یک عده هم به راننده گلاویز شدن و عده ای هم به موافقت با او، با بقیه گلاویز شدن

ولی چند نفر با زحمت زیاد، همه را ساکت کردن و نشوندن و یکیشون گفت:
اصلاٌ همون رای میگیریم که چیکار کنیم
نخیر! رای مای نداریم تو داری اصول دموکراسی را که آزادی وعدم تحمیل باشه را زیر پا میذاری با رای گیری که نمیشه دموکراسی را تعطیل کرد

اینبار کار بدجوری پیچیده و قاطی شده بود چون یکی دموکراسی را به رای اکثریت و یکی به حقوق دموکراتیک تعبیر میکرد

بهترین کار اینه که اتوبوس را دو شقه کنیم و هر که به راه خودش بره
نه صبر کن! قرار بود که راهی وجود نداشته باشه و از اون گذشته این حرف به معنای اینه که خودمون با دست خودمون، دموکراسی را از بین ببریم و بگیم، راهی برای زندگی مسالمت آمیز نیست
موضوع اینه که بعضی ها چون به آزادی اعتقادی ندارن لیاقت دموکراسی را ندارن
نخیر! تو ابرها زندگی میکنی، جامعه ما اکثراٌ دیندار هستن و دموکراسی دینی میتونه برای این مردم به درد بخوره
دموکراسی دینی؟ یعنی همین که هست؟
خیر این که دموکراسی نیست، یک استبدادی به تموم معنیه
خب پس چی؟
با جدا کردن دین از حکومت
نخیر! با پیاده کردن اسلام ناب
وای خدایا ما را بکش و از این چرت و پرتها خلاص کن، باز هم بحثهای بی نتیجه، من یکی که دیگه یک ذره حوصله ندارم
صبر کن ببینیم این میخواد بگه چطوری اسلام ناب با دموکراسی موافقه؟!
الان آخه جای این بحثهاست؟ به کی چی را میخوای ثابت کنی؟
من یکی که مذهبی هستم ولی میگم چون دیگه معصومین روی زمین نیستن پس اسلام ناب دیگه وجود نخواهد داشت

وای من دارم از این وضع خفه میشم
و با عصبانیت، مشتش را به شیشه کوبید، شیشه ترک برداشت و مشت او هم دیگه از زور درد باز نمیشد

شاگرد راننده، با عصبانیت آمد و یقه او را گرفت و به جلو هولش داد و از ماشین به بیرون پرتش کرد

او هم که بدجوری زمین، خورده بود، ناله و خنده، را با هم قاطی کرده بود، به زور بلند شد و از اتوبوس دور شد و از اینکه از این بحثهای بی نتیجه ی اعصاب خراب کن، خلاص شده بود، با آرامش به جاده ی مبهم لبخند میزد

وقتی حسابی هرج و مرج و خشونت داشت اتوبوس را واژگون میکرد، راننده اومد و میون تشویق عده زیادی، هر که دعوا میکرد را سرجاش نشوند و راه افتاد

اتوبوسی به سمت دموکراسی (2)

اتوبوسی به سمت دموکراسی (1)

اتوبوس دموکراسی اینبار به حرکت افتاده بود و داخل اتوبوس همچنان سر و صدای زیادی میومد
یکی داد میزد: آهای شاگرد، یک خرده آب بیار بخوریم!
بغل دستیش: خودت پاشو برو بخور، برای منم بیار

یک گروه دیگه
اصلاٌ کی گفته راننده کی باشه؟ بچه ها کم نیارید ها راننده ازخودمون باشه خیلی بهتره
آره راست میگه پاشید بریم تکلیفمون را روشن کنیم
دسته جمعی از ته اتوبوس حرکت میکنن
کجا با این عجله؟
ما بایستی بفهمیم راننده را چه کسی اونجا گذاشته؟
راننده پاننده کجا بوده این ماشین حرکت نمیکنه
اصلاٌ میدونید چیه؟ ما بایستی جلو بشینیم، شما برید ته اتوبوس، هم هوا اونجا مسمومه هم از اونجا هیچ چیز معلوم نیست
مگه حلوا اینجا قسمت میکنن؟
راست میگه راه بفتیم خیلی بهتره چون هوای داخل خیلی سنگینه
میخواستید ول نکنید این بوهای مسمومتون را تو یه ذره اتوبوس
خاک برسرتون تو ماشین دموکراسی ول دادید؟
بسه دیگه! اینقدر مسخره بازی میکنید، با همه چی که نمیشه شوخی کرد، این همه آدم و اتوبوس خاموش، خفمون میکنه، یا راه بیفتیم، یا پیاده شیم!

بیرون ماشین هم شلوغ پلوغ شده بود و عده ای اصرار داشتن سوار ماشین بشن که یک عده از ماشین پیاده شدن و در را بستن


خب! کی رانندگی بلده؟
راست میگه! خیر سرتون کی رانندگی بلده؟
اکثراٌ دستشون را بالا گرفتن

دوباره مسخره بازی شروع شد
تو که خر هم نمیتونی برونی حالا میخوای راننده اتوبوس بشی؟
تو چیکار داری ما که جایی نمیخوایم بریم... تازش هم یاد میگیرم و نمیذارم حقمو تو بخوری

این شوخی ها کم کم جدی شد و کار برای تعیین راننده اتوبوس به خشونت کشیده شد
صبر کنید اینقدر داد و قال نداره که اینجا اتوبوس دموکراسیه، معلومه که بایستی رای گیری بشه و حداقل و حداکثر معلوم بشه و بدون خشونت، همه چیز ختم به خیر بشه
راست میگه، رای میگیریم

فضای اتوبوس داشت عوض میشد و همه آروم شدن و منتظر که همون نفر اول بلند شد و گفت:
نخیر! اینجا از این خبرها نیست که اکثریت معلوم بشن و بخوان رانندگی کنن
چی؟ این دموکراسی که بوی دیکتاتوری میده، پاشید بچه ها پیاده میشیم
عده زیادی بلند شدن و به سمت در حرکت کردن
وضعیت به شدت به هم ریخت، یک عده از در آویزون شده بودن تا سوار بشن و یک عده هم زور میزدن تا پیاده بشن

کی میگه این دیکتاتوریه؟ من میگم اتوبوس دموکراسی که نمیخواد به جایی برسه یک فرهنگه و به تعداد و نفر و رای، کاری نداره، برید بشینید تا صحبت کنیم
یکی رفت وسط و داد زد:
همه ساکت! بشینید سر جاتون
جامون کجا بوده؟
صدای هو بلند شد تا خود او هم نشست سرجاش

ای وای ما داریم خفه میشیم این اتوبوس نمیخواد راه بیفته تا یک بادی تو بیاد؟
تا صحبت نکنیم هیچ حرکتی وجود نداره
یک نفر که پرده عقب را کنار زده بود گفت: به همین خیال باش!

سنگ بود که به شیشه عقب و بعد به بدنه برخورد میکرد
بـــــــــــله........ همون عده با شعارمرگ بر فلان و بیسار به اتوبوس حمله کرده بودن و چاره ای جز حرکت کردن یا کتک خوردن و پیاده شدن وجود نداشت

چند ثانیه گذشت و عده زیادی در وحشت از نفراول خواستن که کاری بکنه او هم با اضطراب به شیشه عقب زل زده بود که چیزی نمونده بود شکسته بشه و ته اتوبوسی ها روی زمین دراز کشیده بودن

بهتره یکی بشینه تا راه بیفتیم
نه نه اگه اون که راننده شد همه را به کشت داد چی؟ بهتره پیاده بشیم
ما چاره ای نداریم جز اینکه به خودمون اعتقاد داشته باشیم که نمیذاریم هرکس راننده شد ما را به کشتن بده

تا اینکه یکی با هیکل و چهره ای قلدر از وضعیت بلاتکلیفی استفاده کرد و نشست پشت ماشین و اتوبوس دموکراسی به راه افتاد و در هم باز شد و عده ای هم میون مشت و لگد و باتوم و شلوغی پیاده شدن

اتوبوسی به سوی دموکراسی (1)

در میان بلبشو و هیاهو که از خشونت و بیرحمی و بی فرجامی و سرخوردگی کم نداشت و در میدانی که کسی با کسی نبود ولی این تفرقه هم به طرفداری های جورواجور تلقی میشد یک اتوبوس سر رسید
شاگرد راننده فریاد میزد: دموکراسی، دموکراسی!

خب فکر میکنیم تو این شلوغی بی نتیجه، حتماٌ یک اتوبوس خیلی کمه و آدمه که از سر و کول ماشین بالا میره ولی نچ!
یعنی از این خبرها نبود، تا دراتوبوس باز شد یک عده با شاگرد راننده، گلاویز شدن
- زر نزن، دموکراسی دموکراسی!
شاگرده که فکر میکرد اینها هم ازعوامل حکومتن، مواظب بود که چماق و قمه و پنجه بوکس به بدنش فرو نره و همینطور محکم صندلی ماشین را چسبیده بود که از ماشین پیادش نکنن
ولی اشتباه میکرد ازچماق و زنجیر خبری نبود، یعنی حکومت چون میدونست سراین ماشین دموکراسی چی میاد، کاری به کارش نداشت

آری مخالفین ماشین دموکراسی، خود موافقین دموکراسی بودن مثلاٌ و این عرصه دیگه نیازی به سرکوب حکومتی نداشت

- آخه توی چپیه شوروی نشون چی چیت به دموکراسی میبره برامون ماشین راه انداختی؟
- خاک بر سرسلطنت طلبت بشه که هنوز نفهمیدی، از کجا داری چوب میخوری
- آخه مذهبی، تو بایستی بری پای راستت را ببندی که یک وقت اشتباهی وارد توالت نشی
- آمریکایی! ما قلم پاتو خرد میکنیم که دخالت میکنی و ماشین برامون براه میندازی
- چی انگلیسیه؟ وای...چه بدتر! ( فریاد اوه از همه بلند میشه)
- فارس را چه به گلتای زیادی، آذربایجان پیروزه
- مرگ بر.........

شاگرد راننده که دید دعوا با خودشون هم بالا گرفته و ازچماق هم خبری نیست، انگشتاشو محکم کرده بود تو گوششو و نگاه میکرد و اینطرفش هم دیگه از راننده خبری نبود و خلاصه ازسروکول ماشین کسی بالا نمیرفت چون همینطوری بدون راننده مونده بود وسط میدون و یک عده هم جلوی درش دعوا میکردن و کسی هم نمیتونست توش بشینه

ازبیرون این غائله تماشایی تر شده بود، یک عده که داد میزدن مرگ بر ضد ولایت فقیه و روی بدنه اتوبوس شکلک میکشیدن و مسخره میکردن و قاه قاه میخندیدن

شاگرد راننده به زور همه را پایین انداخت و درماشین را بست

خلاصه توی اون میدون وحشی و بدون آینده، دیگه کسی به این اتوبوس توجهی نداشت و دموکراسی این تنها وسیله نجات به دخمه خاموش و تهی تبدیل شد و به جاش، در جای جای میدون، دکه های دموکراسی باز شده بود...مردم سالاری دینی، مردم سالاری غیر ایدئولوژیک دین خواهانه، مردم سالاری اصلاح گرایانه، مردم سالاری انقلابی، مردم سالاری سوسیالیسمی، مردم سالاری لیبرالیسمی، مردم سالاری ارتش آمریکایی دوست، مردم سالاری اصلاحات چینی وچشم تنگانه و اقتصادی وووو

تا اینجای کار که چیزتازه ای به کار نبود چون اصولاٌ امیدی به کار نبود تا اینکه در یک صبح ابری و بارونی یک عده به داخل اتوبوس پناه آورده و درحال خمیازه کشیدن و یواش با هم حرف زدن بودن و تابلوی" از اینکه با دموکراسی همسفرید خوشحالیم" که جلوی ماشین آویزون شده بود را نگاه میکردن و عده ای هم تو فکر بودن و از همین "سکوت و تحمل مخالفین" در "اتوبوس دموکراسی" و اینکه شاگرد به یک نفر که داشت پرده اتوبوس را محکم میکشید، گیر میداد یک حرکت خاموش ولی موثر شروع شد و یک نفر که بلند داد زد:
صبر کنید ببینم! بیایید یک کاری بکنیم
بشین بابا حال نداری
بذار راحت باشیم ازهرچی سیاست میاسته حالمون به هم میخوره

همون شخص اول با دست، دونفر مخالف بی حالش را به سکوت دعوت کرد و ادامه داد:
بیایید این اتوبوس را به حرکت بندازیم!

یکی که پشت اتوبوس نشسته بود گفت:
کجا میخوای بریم؟
و یکی دیگه داد زد:
همین کجا مجاست که عامل اختلاف ما با همه!
ولش کن بابا! ما جایی نمیخوایم بریم، اینجا نشستیم تا بارون تموم شه بریم پی بدبختیمون
بسیاری داد زدن: احسنت! آفرین!

همون شخص اول گفت:
مگه حتماٌ بایستی جایی بریم؟
زکی! تو الان نگفتی بیایید این اتوبوس را حرکت بندازیم؟
با این تناقض گویی هات خوبه راهنمامون تو باشی

یک اتوبوس زدن زیرخنده و چٌرت خمیازه کشها هم پاره شده بود وانگارواقعاٌ این دفعه داشت خوش میگذشت

من گفتم که حرکت کنیم نگفتم که به جایی برسیم
اینبار خنده بلند ترشده بود و یک عده هم از روی مسخره بازی کف زدن و صدای دست و خنده اتوبوس را پر کرده بود یک عده با هر و کر، نفراول که ایستاده بود را نشوندن

دوباره بلند شد وبقیه با نیچ باز نگاهش میکردن
یک نفر گفت: راست میگه حرکت میکنیم ولی به جایی نمیرسیم، این حداقل از این همه آدم که قولهای گنده گنده دادن و کثافتکاری کردن که بهتره
آره تازه به این میگن "ناکجا ناآباد"
دوباره صدای خنده و هیاهو

ببینید من میگم ما افرادی که در اینجا نشستیم اگه تو هیچ چیز اتحاد نداشته باشیم، توی همین موضوع که وضع خوبی نداریم و هرکس رفته بالا نشسته، پدرمون را در آورده اشتراک نظر داریم
خب که چی؟
هیچی همین نشون میده ما بایستی حرکت کنیم ونخوایم به جای خاصی برسیم
با لحنی مسخره: بازم که چی؟ ما که میخوایم به جایی نرسیم، حرکت هم نمیکنیم
دوباره هیاهو و خنده
بشین بابا حال نداری، هر که میاد به اسم نظریات پست مدرن یک چیزروشنفکرمابانه، میگه و میره
کی میگه روشنفکری؟ شما صبر ندارید و هی تیکه میندازید، صبر کنید تا بگم نظرم چیه
ما اگه نخوایم نظر کسی را بدونیم کی را باید ببینیم؟
اینبارصدای فریاد و مخالفت تو اتوبوس بلند شد هر که یک چیزی میگفت
خب همین هم نشون میده که ما در دنبال ندونستن نظردیگران هم با هم اتحاد داریم
پس بگیر بشین


کم کم یک عده که کنجکاویشون تحریک شده بود تا بدونن حرکت کردن و به جایی نرسیدن یعنی چی؟! پاشدن و دور صندلی نفراول حلقه زدن، بقیه هم با همدیگه حرف میزدن و از بارون هم خبری نبود ولی کسی خیال پیاده شدن هم نداشت

اطراف صندلی نفراول شلوغ شده بود و صدای آفرین بلند شده بود و شاخک بقیه هم تکون میخورد تا بدونن اونجا چه خبره که یک نفر از ته اتوبوس گفت:
پاشو! برای همه بگو ببینیم چی میگفتی حرکت و به جایی نرسیدن یعنی چی؟

تا نفراول ایستاد و گفت:
مقصود من خیلی ساده هست، من میگم بیایید تواین اتوبوس دموکراسی بشینیم تا از اینجا که هستیم رها بشیم، قرار نیست به جایی برسیم، به جای اینکه به این همه ایسمها و اعتقادات خودمون توجه کنیم فقط بشینیم و راه بیفتیم و همدیگه را اذیت نکنیم، یعنی به خود دموکراسی توجه کنیم نه به هیچ چیزدیگه، نه به هیچ جای دیگه، وقتی ما "کجا آبادی" نداریم که بهش برسیم و فقط میخوایم تو صلح و آرامش، زندگی کنیم دیگه جنگ و دعوایی نداریم که

سکوت اتوبوس را فرا گرفت و با وجود اینکه مخالفین همیشه در صحنه این مملکت هزارپاره و صدهزار سخن همیشه هم تو این صحنه بودن ولی به هر شکل چندی بعد اتوبوس خیلی آهسته، شروع به حرکت کرد

آنچه که گذشت......

در این که ایران در سال گذشته، دوران سختی از سرکوب و فریاد را سپری کرد شکی نیست و ناله های زندانی های سیاسی همچنان به وضوح شنیده میشود که این حکومت معتقد به یک سال سرکوب وحشیانه شجاعان و چند سال بیمه شدن بوده و هست، گرچه اینبار نبایستی خیلی هم خشنود باشد

به هر شکل در آنچه که گذشت آثار فراوانی از شکست جنبشی رهایی خواه میتوان یافت که در نهایت هیچ کدام از خواستهایش بر کرسی ننشست و هزینه فراوانی هم داد و از همه بدتر فضای دلزدگی سیاسی ناشی از آن، فاجعه ای غم بارست که حکومت هر کاری دلش میخواهد همچنان در سایه ترس و بی تفاوتی مردم انجام میدهد

اینها یک نگاه بی طرف و فاقد تعصب بود و نیشهای گزنده ای که واقعیت بر تن زندگی ایرانی ها فرو کرده است ولی گناه این بی نتیجه بودن جنبشی بزرگ را بایستی در چند عامل پی گرفت:
1- از نگاه عادی عدم اتحاد و حمایت ملی باعث این نتیجه شد
2- از نگاه سیاسی عدم انطباق، نگرش سیاسی در جلونشینان جنبش سبز با اجتماع به ناپایداری و شکست انجامید
3- از نگاه تاکتیک مخالفت، با عدم وجود طرحی برای حرکت در کوتاه مدت و بلند مدت، اصولاٌ بجایی هم نمیرسید
4- از لحاظ حمایت بین المللی، از پشت پرده هایی که بر روی گود افتادن مشخص بود که زمان این جنبش سنخیتی با ایده های قدرتهای بزرگ کره خاکی نداشت
5- از نگاه اقتصادی، چشم انداز مخالفت به هیچ وجه روشن نبود و بخاطر عدم ثبات وضعیت موجود، حرکت به سمت بی ثباتی دامنه دار به صرفه اقتصادی توده های مردم نبود
6- از لحاظ ایدئولوژی، حرکت هم فاقد محورهای مشخص مبارزه با ایدئولوژی حاکم بود و هم فاقد نوعی تصویر مورد پذیرش عمومی برای جایگزین کردن
ووووو

زبان مشترک بشری در شکست، مفهوم نمی یابد در پیروزی است که خود را نشان میدهد
و این باخت فجیع که هیچ کس هم مسئولیت آنرا نمیپذیرد باز هم راهی به سمت پیروزی ملت ما نمیشود بلکه به قدرتهای بزرگ، اثبات میبخشد که بس خطرناکست و بس

این وبلاگ از آغاز حرکت جنبش سبز به علت مشکلات روشنفکری در جامعه ما، پیش بینی هایی بر این شکست، آورده بود و اگر به بندهای بالا هم توجه شود بخش بزرگی از عامل شکست همچنان بر دوش جامعه روشنفکری بدون مسئولیت ایرانست