قانون چیست؟
آیا مجرایی برای جلوگیری از قلدری کردن و باج دادن ضعیف به قویه؟
آیا به جز یک قرارداد مورد قبول اجتماعه؟
آیا نقطه اتصال رضایتمند افراد به اجتماع نیست؟
آیا به غیر از بستر حقوق جمعی و امنیت برای فعالیته؟
ولی نه اشتباه میکنید، قانون به معنای تثبیت حق حاکمیت، حق محکومیت و حق جمعیت مجازیست
از ایران خودمون شروع کنیم تا به اهمیت این موضوع پی ببریم، خمینی تو فرانسه گفت ( نقل به مضمون) حکومت اسلام و حکومتی که فقیه شیعه در اون نظارت داشته باشه، رحمته و سراسر عاری از ظلم و گفت: اگر یک حاکم در حکومت اسلام اشتباه بکنه یک آدم عادی میتونه به دادگاه بکشونش و خلاصه چنینست و چنان و حالا زندان فقیه هر کاری که به ذهن جانی ترین فرد رسوخ میکنه بر علیه آدمهای دربند انجام میده آنهم به جرم یک اعتراض ساده که آقا جان تقلب نکن!
خمینی وقتی به ایران رسید گفت که (نقل به مضمون) هر نسلی حق داره حاکمیت خودش را انتخاب کنه ولی سالهاست در حکومت فقیه جرم سیاسی تعریف نشده چون مخالفت با فقیه حاکم، مخالفت با خدا و محاربه هست و جرمش اعدامه و نیاز به دادگاه هم نداره
خب، به نظر شما اینها که از ارکان زندگی بشر هستن و اون آقای ماه سوار که بعداٌ جانی از کار دراومد وعده داد و حرفش را زد و باهاشون مشتی ملت را گول زد قانون نبودن؟ و فقط ولایت مطلقه فقیه قانونه؟
با همه وجود درک میکنیم که نه اینها قانون نیستن ولی بایستی هنوز هم به پای این قانون اساسی متناقض و جنایتکار نه حتی یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر خون بدیم و مجاری تناسلیمون و گوارشیمون و گزارشیمون پاره بشه و ....
پس تا همینجا اگر قراردادی نقطه اتصال رضایتمند فرد به اجتماع باشه، بستر مناسبی برای فعالیت و حقوق او باشه، مورد قبول اجتماع باشه قانون نیست بلکه آن قراردادی قانونه که بستر مناسب حق حاکمیت وتعیین حق محکومیت باشه و به این میگن قرارداد کلاهبرداری و قلدری و یا همون که از قدیم میگفتن بذار سوار بشیم ببینید چه کار کنیم!
در کل عرصه خاکی چه در کشورهایی که دموکراسی نیم بند حاصل از تبلیغات و ثروت برشون حاکمه و چه مابقی جاها که با تهدید و زور حکومت میکنن، این شرط موجود بر قوانین حاکمه به همین دلیل هیچ موجودی در این عرصه نه شهروند محسوب میشه و نه آدم و گرنه نه خودشون بی جهت زجر میدیدن و نه میذاشتن مردم سایر جاها به توسط حاکمینشون ظلم ببینن
فکر میکنید این نتیجه غیر قابل قبول شد، چون مردم کشورهای زورگو هم از زندگی لذت میبرن و هم از امکانات زورگوییشون بر علیه کشورهای ضعیف استفاده میکنن و به قوانین خود پایبندن؟ ولی اشتباه میکنید اینها فرمولهاییه که معلوم نیست از کجا توی ذهنها نهادینه شده ان که قوانین ذهنی این بشر عقب مونده هستن
مردم اون کشورها هم در رنجهای بیخود دست و پا میزنن مگر اینکه به باندهای قدرت و حکومت متصل بشن و از خرابی دنیا نتیجه ای به جز بی امن بودن محیط و زندگی خود که از مهمترین مولفه های زیستنه نمیگیرن ولی حاکمینشون از تمام منافع قوانین زورگویی استفاده میبرن
بذارید از یک طرف دیگه به این بحث وارد بشیم، مگه میشه بی قانون زندگی کرد؟
البته فکر میکنیم نمیشه چون مجبوریم از صبح تا شب به قلدری های رنگ و وارنگ باج بدیم مگه نه؟
ولی مگه الان نمیدیم؟ به قلدری مرجعیت های خانوادگی باج میدیم، به قلدری بقال محله و نونوا باج میدیم، به قلدری اعتقادات و مذهب و مسلک و دسته و گروهمون باج میدیم، به قلدری زور و بازو اگه عقل داشته باشه به قلدری سلاح های نظامی باج میدیم، به قلدری رئیسها و قوانین جورواجور باج میدیم، به قلدری احساسات نهادینه شده باج میدیم و..... پس زیاد ذوق قد و بالای قوانینمون را نکینم که تو این عرصه با قلدری های فراوون ما ابولباج هستیم و بس
ولی یک فرق مهم این قانون باج پذیری با بی قانونی داره و یک فرق مهم هم قانونهای حکومتهای دیکتاتوری مثل ایران با قانونهای کشورهای با دموکراسی نیم بند
فرق اولی: اگه بی قانونی حکمفرما باشه ما دو کار میکنیم اول بنای امنیتی خود را قوی تر میکنیم و دوم هم با نیروهای دیگه متحد میشیم ولی الان در سایه قوانین، تخصص ها بیشتر ارزش پیدا کردن تا مثل قدیمها زور و بازو ( هرچند اون موقع هم از همین قوانینی که تو ایران حاکمه، داشته ان) و همچنین امروز تا فردی نخواد سیاستبازی و قلدری بکنه به فکر اتحاد درست کردن نمیفته و تعادل به نفع ضعیفان خیلی بهتر از بی قانونی برقرار میشه
فرق دومی: و اما فرق قوانین کشورهایی مثل ایران با کشورهای قوی و پیشرفته: قوانین استبدادی حق را به حاکمیت میدن تا زمانی که از محکوم ها بترسن و قوانین دموکراسی نیم بند حق را به محکومها میدن تا زمانی که از حاکمها بترسن و حق وتوی اونها به کار بیاد
نتیجه اول: وعده های حاکمین اگر دموکراتیک هستن بایستی به قانون تبدیل بشن تا اگه خوبه فراموش نشه و بساط حقه بازی و اگر هم بده از همون اول مخالفت وسیع باهاش صورت بگیره تا حاکم نشه
نتیجه دوم: قلدری ها بطور کل بایستی از بستر لوایح قانونی خارج بشن تا تازه مدنیت و انسانیت تو این کره خاکی شکل بگیره
نتیجه سوم: هیچ قانونی ارزش خون دادن نداره چون حتی اگه خیلی کار درست باشه به تصویب نمیرسه و اون چه که حاکمین میخوان میشه قانون
نتیجه چهارم: قوانینی که بین بشر تفاوت قائل میشن و منطقه ای هستن دو ریال به درد نمیخورن و عامل تفرقه و زورگویی خواهن شد ( شاید بگید پس تفاوت فرهنگها چی میشه؟ که یک : اگه فرهنگی با قانون بدون قلدری مخالفت داشته باشه اون فرهنگ نیست بلکه عامل رنگ کردن ملت برای محکومیت بودن و 2: مگه قانون یکسان حتماٌ بایستی مصداق تعیین کنه و نمیتونه به مفاهیم بسنده کنه؟)
نتیجه پنجم: قانون بایستی از کر و کوری خارج بشه و همیشه با تعامل به تکامل برسه (شاید بگید که اینطور قوانین نسبی به عامل سلیقه گرایی حاکمین تبدیل میشن که جواب 1: نه اینکه الان نیستن و 2: مگه حتماٌ بایستی چشم و گوششون را حاکمین وا کنن؟ تعامل بایستی داشته باشن ولی با وجدانهایی که حقیقت جویی بی واسطه دارن و حق میگن و به قلدری ها باج نمیدن و به راحتی قابل تشخیصن و اگه کار به عمل برسه میشه نهادهایی برای تعامل با قانون مشخص کرد یک چیزی مثل هیئت منصفه ولی خیلی پیشرفته تر)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر