۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه

میخواهم طبیعی زندگی کنم! پاسخی به سوالات مهم هستی از دیگر سو (2)

ابتدا حتماٌ قسمت اول را مطالعه کنید

پس حالا که زندگی مصنوعی، سپری کرن عمر در یک افسانه جعلی قدیمیه برای طبیعی زندگی کردن چه بایستی کرد؟
بنظرتون لازمه یک قصه حقیقی پیدا کنیم؟
هویت بشر به جز در قصه و افسانه تجلی پیدا میکنه؟
آیا بایستی از احساسات تبعیت کرد؟
آیا عقل میتونه راه طبیعی را نشون بده؟
با افراد جامعه که نمیخوان طبیعی زندگی کنن و بر روی زندگی ما موثر هستن، چه کنیم؟

همونطور که گفته شد تنها عامل تمایز بشر با حیوانات، توانایی او در قصه پرداختنه و در کنار این توانایی، "سحر قصه" پیش میاد که قادره بشر را ببره و ببره و به هر جا دلش خواست برسونه یا نرسونه و فرار کردن از مسیر قصه هم کار ساده ای نیست، پس طبیعی زندگی کردن بشر به معنی در افتادن با بزرگترین خصلت او نیست، آیا بایستی داستان حقیقی پیدا کنیم؟

نه،هویت معطوف به قصه، حال هر طور که باشه، هویتی طبیعی نخواهد بود، در ثانی حقیقت، جریانیست سیال و هر قصه امروز حتی اگه حقیقی هم به نظر برسه به حقیقت سازی و بت پرستی و ... تن خواهد داد
آیا ما خود به خود هویت طبیعی نداریم تا زندگی طبیعی بکنیم؟

توان قصه ساختن بشر چیزی نیست که برای جلوگیری از آن ارزش و امکانی وجود داشته باشه، پس:
1- بایستی به زندگی مصنوعی تن ندهیم:
الف- "داستانهای ارزشی" را با دقت بررسی کنیم و به محض خروج از طبیعت هستی و بشر و رسیدن به افسانه بطالت با قدرت به کناری بیندازیم
خیلی کار دشواری نخواهد بود، کافیست به دو جریان "زندگی کردن" و "به تکامل رسیدن" نگاه کنیم، کیفیت زندگی و توان رسیدن به تکامل واقعی و غیر افسانه ای موضوعی نیست که براحتی گم و گور بشه

ب- اگر داستانی قراره به ما هویت بده که بر طبق اون زندگی کنیم نبایستی "مصداقی" باشه و بایستی به "مفهوم" بسنده کنه
یعنی اگر مفهوم خدا و پروردگار و حقیقت برای زندگی کردن مهمه که خیلی هم مهم هست، نبایستی به جسمیت برسه و مصداقی پیدا کنه، نبایستی این مفهوم را به جز از درون خود یافت و قصه ای قادره به ما این قدرت را عطا کنه که در سطح بت پرستی عمل نکنه و به عمق هستی نفوذ داشته باشه، اینکه من کیم و تو کی هستی و او چه کاره بوده، کمترین اهمیت را خواهد داشت، قرار نیست آنقدر من و ما بشیم که به لکه ای در جهان هستی تبدیل بشیم، قرار نیست هستی را در خود تعریف کنیم، خود را بایستی در هستی پیدا کنیم

با از بین بردن سیتم عامل بت پرستی و بر اساس تجربه ای که هزاران ساله به دست آورده ایم به راحتی میتونیم مصداقها را به مفاهیم تبدیل کنیم به نظر میرسه بک مثال بتونه کمکمون کنه:
پروردگار جهان هستی چیزی به جز حقیقت هستی نیست، همین حقیقته که جهان را به وجود آورده و به آینده میرسونه، همین حقیقته که یک دانشمند وقتی پدیده ها را بررسی میکنه به دنبال اون میگرده و اگر حقیقتی درون پدیده ها نبود، علمی بوجود نمیومد، تحقیق معنایی نداشت چون یافتن بطالت درون پدیده ها که معنایی نداره، با حقیقت جویی انسان به حقیقت جهان هستی متصل میشه و نه تنها خود را به لکه ای جدا از جریان هستی تبدیل نکرده، بلکه در هر لحظه به عظمتی دست پیدا میکنه که هیچ افسانه ای قادر نیست در او این قدرت را ایجاد کنه، لحظه دونستن، لحظه آگاهی، بر اساس آگاهی به محبت و عشق و عرفان رسیدن بزرگترین لذت زندگی بشر را در پی داره

آیا این یک افسانه هست و غیر طبیعی؟
خیر چون ما در اینجا در سطح مفاهیم پرواز میکردیم، نه مصداقها، در اینجا گفته نشد چه کسی بر حقه و بایستی او را پرستش و دنباله روی کنیم، در اینجا موضوعی ساخته نشد که با رشد آگاهی بشر به تعارض و تقابل بشینه، این افسانه نیست چون به بشر تعلق داره، به زمان و مکان خاصی متعلق نیست و به همه زمانها و مکانها تعلق پیدا میکنه، این هویت طبیعی به انسان میبخشه که در زمانها بدون تعارض جریان پیدا میکنه و رسیدن به اون نیازمند به هیچ قصه باطل و هیچ جهلی در مورد پیامبری و برگزیدگی و اسطور سازی نداره، کافیه سیستم عامل بت پرستی مغز بشر امروزی را به کناری بیندازیم تا به سرعت به این برسیم

در اینجا دیگه نشانه ی پروردگار به یک آیت الله نمیرسه که سر تا ته به جز عقب موندگی و جهالت و خرافات شما را به مسیری دیگه ای منتقل نمیکنه
در اینجا به داستان پسر خدا نمیرسیم که کره خاکی را با بت پرستی و تبعیض و نژاد پرستی عقیدتی همراه بکنه
در اینجا به هندو و بودیسم هم نمیرسیم که برای یافتن حقیقت جهان هستی، مجبور باشیم به افسانه های هزاران سال پیش رجوع کنیم
وووو ( اگه توضیحات بیشتر خواستید کامنت بذارید )

2- خود را با مصنوعی زندگی کردن جامعه، درگیر نکینم
خیلی سخت شد نه؟ آیا ما محکومیم در این جریان خرافی اجتماع نقش باطل بزنیم و بس؟
خیر!

انگار این سوال میخواد به بخشی از نوستالژی بشر پایان بده و اگه نتونه اینکار را بکنه ارزشی نداره
الف- معمایی در مجله ها وجود داره که بایستی از میون هزار راه و بیراه یک شخص را به هدفی برسونیم، در اینجا آزمایش و خطا وجود داره، بشر زرنگ کم کم یاد گرفت برای حل راحت این معما کافیست برعکس کار کنه و هدف را به مقصد برسونه، یک خودکار بر میداشیم و از هدف خیلی راحت به مقصد میرسیدیم، کم کم که این کلک لو رفت طراحان معما برای هدف هم چندین راه و بیراه کشیدن، حال توجه کنیم این کار چه اثری در زندگی بشر گذاشته؟

افسانه های باطل، هدف را مجسم کرده و با نشون دادنش، آزمایش و خطا که اصیلترین درجه حقیقت جویی بشره و تقدس را از بین میبره و ارزش را به وجود میاره را از او گرفته ن
بر اساس همین تقس سازی آیین و مسلک به وجود آمد و بشر از خودش دور شد و به دور یاوه پیچید، مصنوعی و باطل زندگی کرد پس اگر لازمه کسی به ما در حقیقت جویی کمک کنه، فقط بایستی راه هایی که ما پیدا نکرده ایم را به ما نشون بده تا با آزمایش و خطا خود در هرکدوم صلاح دونستیم حرکت کنیم و به تکامل برسیم
آیا به هرج و مرج نمیرسیم؟

خیر! چون وقتی موجودی به این درجه از قدرت برسه که حقیقت را از درون خود جستجو کنه به بدیهی ترین اصل تکامل بشر با همون انسانیت رسیده، جامعه با افرادی که قوانین حداقلی را در انسانیت رعایت میکنن به مشکلی برخورد نخواهد کرد

الف- هرچه بر خود میپسندی بر دیگران هم بپسند ب- هرچه بر خود نمیپسندی بر دیگران مپسند
نه به معنی اینکه اگر تو برای خودت این رنگ را دوست داری برای همه دوست داشته باش، بلکه در اینجا هم "مفهوم" وجود داره که هر شخص را با سلیقه و نظر خودش راحت میذاره تا زمانی که مخل سلیقه و نظر دیگران نشه، بسیاری از قوانین مذهبی و دینی امروز با اصول انسانیت به تقابل برخورد میکنن و انسانی نیستن، چرا که خود را به هر طریق که تونستن بر دیگری تحمیل میکنن

فرض کنید شخصی خودآزاری داشته باشه، میتونه اینرا که بر خود میپسنده بر دیگران هم بپسنده؟ یا شخصی زندگی طبیعی را دوست نداشته باشه و دل به اوهام سپرده باشه، آیا میتونه آنرا بر دیگران هم نپسنده؟

اصول انسانی به این پیچیدگی ها هم نیست و اگه با قصه های جعلی ویرونش نکرده باشیم، همه براحتی از درون درکشون میکنیم
اصول انسانی دل در گرو مصداقها نداره و به مفاهیم پایبنده برای همین هم وجدان غیر وابسته به یک عامل مهم داوری بین افراد و جامعه تبدیل شده

پس وقتی از مصداق رهایی پیدا کنیم، هرج و مرجی مانند امروز پیدا نخواهیم کرد، اصولاٌ حقیقت جویی با وجود اینکه هزاران راه برای جستجوی حقیقت درون بشر ایجاد میکنه و جامعه را به تکامل میرسونه و زندگی بشر را هم به ارزش میرسونه فاقد تنوع قومی و نژادی و فرهنگی و تبعیضها و جنگهای امروز
الان کره خاکی اوج هرج و مرج ممکن را برای بشری با این قدرت همزیستی بوجود آورده
ادامه داره .....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر