۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه

میخواهم طبیعی زندگی کنم! پاسخ به سوالات مهم هستی از دیگر سو (1)

{تقدیم به افرادی که انرژی برای یافتن و خوندن و درک کردن دارن}

به نظر میرسه یکی از بندهای مهمی که بایستی به منشور حقوق بشر اضافه بشه، همین "حق برخورداری از زندگی طبیعیست"

برای تعریف این اول بایستی "زندگی مصنوعی" را تعریف کرد:

موجودات برای زندگی کردن به تغذیه، محیط و انگیزه نیاز دارن و "انگیزه": واحد مصرف انرژی برای کسب انرژیست، یعنی بدون انگیزه حتی انرژی هم مصرف نمیشه و بی شک عامل اصلی تفاوت بین موجودات زنده و غیر زنده، همین انگیزه خواهد بود


ولی خود انگیزه را میتوان به دو صورت برانداز کرد، 1- انگیزه طبیعی 2- انگیزه مصنوعی

انگیزه طبیعی در زندگی کردن و به تکامل رسیدن، جریان پیدا میکنه

باور میکنید که بیشتر حیوانات و حتی حشرات اگه بیمار و پیر بشن به شکلی دست به خودکشی میزنن؟ این خودکشی خیلی طبیعیست، از نخوردن غذا تا حتی خود را پرتاب کردن و غرق کردن و ... میتونه به وجود بیاد، پس شرط زندگی کردن، عامل مهم به وجود آمدن موجود زندست

و بعد از زندگی کردن، برای هموارکردن راه سخت و رنج آور شرط به تکامل رسیدن، وجود داره

تا اینجا فرقی بین بشر و عمده موجودات زنده جانوری نیست، برخلاف تصور رایج، همه حیوانات تکامل یافته فکر میکنن و دست به انتخاب هم میزنن پس فرق بشر در چیست؟


اگه فکر کنیم در "کنجکاوی بشره" هم اشتباه کرده ایم که حیوانات تکامل یافته هم در امورات روزمره کنجکاوی دارن

و فرقی هم در بازی کردن هم خیلی نمیشه پیدا کرد، پس تفاوت در کجاست؟

خیلی مایل بودم ادامه نمیدادم تا راهی برای حدس و تفکر ایجاد بشه ولی انگار در وبلاگ و این حوصله های خواندن، چاره ای جز ادامه وجود نداره:


تفاوت بزرگ بشر با حیوانات "قدرت قصه سازی اوست"

بشر با قدرت فوق العاده تخیل خود و با کمک قصه از "آنچه که هست" بیرون میاد و پرواز میکنه

تا اینجا به سر فصلهای مهم انگیزه های بشر که زندگی کردن، تکامل یافتن و قصه پرداختنه پی میبریم ولی فرق زندگی طبیعی و زندگی مصنوعی از همینجا آغاز میشه، بشر ابتدا با قدرت قصه ساختن، به توان ابزار سازی و بعد به ساخت زبان رو کرد و خودش را از زندگی سایر جانوران جدا کرد

کم کم به علت این جدا شدن، "درد هویت" پیدا کرد و خود را موجودی که در زمان و مکانی ناشناخته و مبهم رها شده، ساخت که هم ترسید هم بی هدف شد .......پس برای "باز تعریف خود" و "تشریح امیال و هوسها" باز هم به قصه رو آورد، یعنی وقتی قادر نمیشیم خود را به شکل طبیعی در جریان هستی باز شناسیم و مثل یک قطره آب به دریا بپیوندیم و یا یه ذره خاک به زمین و هویتی برای خود میبینیم که از بقیه جداست پس برای تمایل به زندگی کردن، برای با سختی ها جنگیدن و به تکامل رسیدن، کل جهان هستی را بنوعی وامدار خود میکنیم، ما آنقدر مهم میشویم که برای خود خدایی جدا از جریان حقیقت هستی، خلق میکنیم ولی خدایی که به ما بند شده و بنده، برای ما همه کاری کرده و حالا ما هم باید برای او کاری کنیم و رفته رفته به او دستور میدهیم که چه افرادی را به پاداش برسونه و چه افرادی را به جزا و شکنجه


اگر قبل از این بشر از قصه سازی و حرکت در جریان آن فقط رها کردن خود از جریان واقعیت یا "آنچه که هست" را طالب بود، بعد از به وجود آمدن این "هویت مصنوعی و جعلی" این پرواز کیفیت ارزشی پیدا کرد که میبایست در جریان "آنچه که باید باشد" یا حقیقت صورت بگیره و با این سه پدیده مهم به وجود آمد:

1- بشر که با جستجوی در جهل به جایی نمیرسید، بجای کنجکاوی در "حقیقت جویی" با "حقیقت سازی" مشکل هویت نیست در جهان خود را حل کرد و "بت پرستی" به رکن اساسی همه آیینها، ادیان و مسلکهای موجود تبدیل شد بطوری که سیستم عامل فکری بشر برای رسیدن به حقیقت جهان هستی با بت پرستی عجین شد و کار به اینجا رسیده که در حال حاضر همه برای رسیدن به "خدا" به داستانی مصنوعی و باطل توجه میکنن یا برای فرار کردن از "خدا" هم به داستانی جعلی دیگه میرسن که اگه اولی " بشر" را خرد کرده دومی " کل هستی " را خرد میکنه

چرا پشت سکه خدا پرستی رایج، بی خداییست؟ چون وقتی بشر متوجه میشه این خدای مسلکها و ادیان و این جریان وحی، خودش هم نمیدونه چی آفریده و به جز یاوه در مورد آغاز خلقت، امروز و فردا گفته ای نداره، به بیخدایی که بسیار بزرگتر از این خداشناسیه رو میآره

2 - به جای حقیقت جویی منتسب به قدرت گیرندگی فرد و زمان، وقتی حقیقت سازی کنیم _ یعنی درک حقیقت خود از ظرف زمان و مکان را بگیریم و به قنون تبدیل کنیم_ هویت بشر جعلی میشه و زندگی مصنوعی خواهد شد ولی کاری که این هویت جعلی به وجود آورده ساخت کاست گروهی یا همون ارزش گذاری طبقه های اجتماعیه و همین مسیر تکامل را به شکلی جعلی و مصنوعی به عقد خرافات و یاوه ها در میاره

3- بشری که در افسانه ارزش پیدا میکنه به باد هوا تبدیل شده که خود و همه ارکان زندگی و جهان هستی را مسخره میکنه یعنی با تمسخر زندگی شکنجه و جنایت میکنه و یا با تمسخر زندگی تحت اثر این اعمال شنیع قرار میگیره

بدین ترتیب این قصه سازی ارزشی تا این زمان به تمسخر زندگی و تکامل منجر شده ولی به علت اینکه این قدرت به حقیقت جویی بشر متصله، به راه علم و تکنولوژی وارد شده به همین علت بش امروز از بشر چند هزار سال پیش از لحاظ شعور هستی به درجه ای پست تر رسیده چون در اون زمان حداقل خدایان هر قوم، آگاهترین و علمی ترین سطح دانش را داشتن ولی امروز ما میدونیم خدای ما نه تنها در بالاترین سطح دانش قرار نداره بلکه با اون به تقابلی آشکار رسیده و این خدا را فقط بایستی "باور" کرد نه اینکه به حقیقتش رسید


خب! چطور میشه که بشر به سطح دانش و آگاهی و تکنولوژیک بسیار بالاتری از گذشته رسیده (هر روز دوران اخیر به اندازه سالها در دوران گذشته تغییر به دنبال خود دارد) ولی در سطح شعور هستی به درجه پایین تری نزول کرده؟

جوابش را در همون افسانه ها بایستی جست، به همین خاطر بشر امروز هر چه از دانش و آگاهی بیشتری برخوردار باشه از لحاظ سطح رفاه و سطح زندگی، وضعی بسیار بهتر از دیروز و گذشته دارد ولی از لحاظ "میل به زندگی" وضع وخیم تر

به همین خاطر نوع روابط انسانی، مصنوعیست و آدم تکامل یافته تر به سمت "تنهایی و افسردگی" سوق پیدا کرده

و وضعیت در کشور ما بسیار بغرنجتر و غیر قابل تحمل تره که از دید اجتماع : - اگه روی یک تخته یا کفش چند چرخ وجود داشته باشه و شخصی با اون تو خیابون حرکت کنه، بدجور نگاه مبکنن -اگه فردی یک سگ را برای حیوون خونگی انتخاب کنه و باهاش زندگی کنه کافره -اگه فردی باورها و اعتقادات رایج را پاسخگوی آگاهی خود ندونه، کافر و مهدورالدمه (شایسته کشته شدن) و ....

و از دید حکومت: - سطح تولیدات فرهنگی به فجیع ترین وضع رسیده ولی هیچ کس حق نداره از تولیدات دیگران استفاده کنه، ماهواره ممنوع، اینترنت ممنوع، روزنامه و مجله غیر سانسوری ممنوع، یعنی ما راست تو اخبارمون نمیگیم شما هم حق ندارید به جز این گوش کنید، ما برنامه تلویزیونی به درد بخور تولید نمیکنیم و شما هم فقط همین را بایستی نگاه کنید، ما پاسخ درستی بر مجموعه جهان هستی نداریم و به همین علت هم خودمون از اوج انگیزه برای اصلاح جهان هستی ( نه فقط کره زمین) به دزدی و تقلب و جنایت و خیانت رسیدیم و توجه شما به غیر از ما مادی گرایی، حیوانیت، بطالت و ... هست - و ....

پس در این سیر آفاق، انگار که ما از همه مصنوعی تر زندگی میکنیم، میخواهم طبیعی زندگی کنم، چه بایستی بکنم؟ در قسمت بعدی به جستجوی این زندگی پرداخته خواهد شد

۲ نظر:

  1. فقط اون قسمت که گفتی {در اون زمان حداقل خدایان هر قوم، آگاهترین و علمی ترین سطح دانش را داشتن} برام قابل درک نیست. چون من میگم خدا پرستی و بت پرستی شبیه به هم هستن و فقط مورد پرستش تفاوت کرده این وسط اون زمان هم فکر نکنم کسی به حقیقتی میرسید و این جمله برای بت پرستی هم صادق بوده که {این خدا را فقط بایستی "باور" کرد نه اینکه به حقیقتش رسید}
    راستی از چطور میشه عضو بالاترین بشم؟
    شما دعوتنامه بفرستی میشه؟
    hamidrezam57@gmail.com

    پاسخحذف
  2. حمید رضای عزیز درد! فکر کنم منظور روشنه، یعنی خدای ما عقب مونده تر از خدای گذشتگانمونه، برخلاف اینکه خودمون بسیار پیشرفته تریم
    در مورد بت پرستی و خدا پرستی شباهتشون که قبول داریم و در این متن به شکل دقیق شرحش اومده که چرا به هم شبیهن ، در مجموع به این نکته توجه کنید که بت پرستی سیستم عامل مغز امروز بشره و خداپرستیش هم به همین شکل
    تقاضا دارم سر فرصت یکبار دیگه متن را بخونید و دقیقاٌ برایاینکه بگوید این خدا همون بته، شرح خدای باور نه خدای حقیقت داده شد
    به هر شکل اگر پس از دقت در همین مطالب اداکه مطلب در قسمت دوم را هم مطالعه کنید به شباهت تفکرمون بیشتر پی خواهید برد

    در ضمن متاسفانه در بالاترین تازه واردم و امتیازم به دعوت کردن نمیرسه وگرنه شما تنها شخصی هستید که از من این دعوتنامه را خواسته ای
    ر

    پاسخحذف