۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۲, یکشنبه

اتوبوسی به سمت دموکراسی (9)


شب شده بود که دو نفر دیگه هم به اتوبوس رسیدن و گفتن که فرار کنید که یک عده دارن تعقیبتون میکنن

اتوبوس پس از چندی روشن شد و همه را در خود جای داد و تو تاریکی و با رانندگی یک آدم پیر به حرکت ادامه داد
خانم پیری هم کنار دست او نشسته بود

مدتی گذشت و همه روی صندلی ها آروم نشسته بودن و اتوبوس داشت جلو میرفت که یکی از انتهای اتوبوس فریاد زد:
یک ماشین داره دنبالمون میکنه

شلوغ شد وفضای ترس و هیجان بر اتوبوس مستولی شد

دلیل نمیشه که این همه ماشین تو این جاده دارن میرن
ولی این ماشین با وجود اینکه راحت میتونه ازمون سبقت بگیره، همینطور مدتهاست پشت سرمون داره میاد

موضوع جدی شد و از تو تاریکی در فاصله ای نسبتاٌ دور یک ماشین سواری به نظر میومد و البته خیلی محکم و راحت حرکت میکرد
من صدای هلیکوپتر شنیدم

اینرا خانمی که کنار راننده نشسته بود گفت و راننده پرسید:
چه موقع؟ کس دیگه ای هم شنیده؟
فکر کنم یک ربع پیش
آره آره منم شنیدم

نفس تو سینه ها حبس شد و سکوت اتوبوس را فرا گرفت
چیکار باید بکنیم؟ کسی نمیدونه؟

یکنفر پاشد و گفت:
هیچ نگران نباشید و از هیچ چیز نترسید، علیه ما مدرکی که ندارن ما هم یک اتوبوس عادی هستیم
چطور میتونیم نگران نباشیم مگه نشنیدی گفت راننده با حکومت دست به یکی کرده
من یکی نمیدونم ولی فکر کنم اگه گیر اینا بیفتیم هم تیکه بزرگمون گوشمونه و هم کلی زجر میکشیم

همون نفری که میخواست همه را آروم کنه گفت:
کم شلوغش کنید دیگه! بذارید فکر کنیم تا بفهمیم چه کنیم و امیدوار باشید

و پس از مدتی گفت:
اتوبوس نبایستی در سرعت و حرکتش تغییری ایجاد کنه تا اونها فکر نکنن ما ازشون اطلاعی داریم و بعد بایستی حواسمون را جمع کنیم تا متوجه بشیم هلیکوپتری برای ما فرستادن و میخوان چه بکنن؟ و اون تهی ها هم دیگه زیاد نگاه نکنن
ولی ما از هیچ چیز مطمئن نیستیم، شاید واقعاٌ اینطور نباشه

یک نفر گفت:
چطوره یک جا به هوای توالت به ایستیم و سرو گوشی آب بدیم و مطمئن بشیم؟
نه نمیشه چون ممکنه اونها منتظر همین باشن پس اول همه ساکت میشیم و پنجره سقف را باز میکنیم و گوش میکنیم

چند دقیقه در سکوت گوش کردن و صدایی متوجه نشدن
آخ جون هیچی به کار نبود
ساکت! یک صدا داره میاد

کم کم صدای هلیکوپتر بوضوح میومد و رنگ از صورت همه پریده بود
نگران نباشید! هنوز هم از چیزی مطمئن نیستیم ولی ما نیاز به دونستن دو سناریو داریم یکیش اینکه اینها میخوان چه کنن و یکی دیگش هم ما بایستی چه کنیم؟!

یک نفر گفت:
طبیعییه اینها در یک جایی برای ما کمین گذاشتن و ما هم داریم به سرعت به اونجا میرسیم و هلیکوپتر هم از بالا پوشش میده

صدای فریاد و جیغ و ترس، انگار به یکباره تموم خاطره های سرکوب حکومتی وحشی دراین سی سال بر ذهنها سایه انداخته بود

کسی میدونه ما داریم کجا میریم؟
حتماٌ آقای راننده میدونه
نه منم چیزی نمیدونم، من فقط وقتی گفت دنبالمون میکنن گفتم حرکت کنم
کسی نقشه ای نداره؟
نقشه؟ من جی پی اس دارم ولی چون نمیدونه کجا هستیم، نقشه اش را نداره

همه به جاده زل زده بودن و دو نفر هم خیلی آروم چراغهای عقب را خاموش کزده بودن و به ماشین پشت سر نگاه میکردن
اتوبوس راهنما زد و سرعتش را کم کرد و قدری کنار کشید و راننده گفت:
عقبی ها نگاه کنن ببینن ماشینه چیکار میکنه؟
آره! ماشینه هم فاصلش را حفظ کرد

یک نفر از وسط اتوبوس با وحشت گفت:
یعنی سرعتش را کم کرد؟
عقبی گفت:
خب معلومه آی کیو!

راننده اتوبوس راهنما را خاموش کرد و گاز ماشین را گرفت و اتوبوس با هیجان به سرعت داشت از جاده ای نسبتاٌ هموار عبور میکرد
عقبی داد زد
یا ابوالفضل! ماشین عقبی یک آژیر رو سقفش گذاشته و به سرعت داره پشت سرمون میاد

کمی بعد صدای هلیکوپتر بوضوح شنیده شد که داشت در نزدیک اتوبوس حرکت میکرد، راننده گفت:
من به محض اینکه جاده ای فرعی ببینم از توی جاده خارج میشم، همتون بشینید وسط اتوبوس و همدیگه را محکم نگه دارید!
اتوبوس شلوغ شد و همه داشتن وسط اتوبوس مینشستن، همون نفر که مانند نظامی ها صحبت میکرد گفت:
آخه جاده فرعی که دیگه اصلاٌ معلوم نیست کجا میره
راننده گفت:
ولی از اینکه به کمین برسیم بهتره، اگه توی جنگلی درختی چیزی باشه شاید بتونیم از دستشون فرار کنیم
زن پیر کنار راننده عینکی بر چشمها زد و گفت:
از هر جاده ای داخل نمیریم

هنوز حرفش تموم نشده بود که دست چپ، یک جاده فرعی با ورودی نسبتاٌ مناسب خودش را نشون داد
راننده داد زد:
الان

و با سرعت نسبتاٌ زیاد و کنترلی عالی پیچید توی جاده و ماشین با همون سرعت از یک ساندویچ اول جاده بالا رفت و با همه هیکل گنده اش پایین افتاد و نفسها را تو سینه جبس کرد و همه محکم مثل یک خانواده همدیگه را چسبیده بودن و انتظار میکشیدن
عقبی داد زد اونا نتونستن بیان!
همه هورا کشیدن و برای راننده دست زدن
راننده گفت:
نخورده شکر نکنید، تو هم همونجا بشین و مراقب خودت باش!

جاده همواری نبود ولی اتوبوس داشت به سرعت میرفت، خانم کنار راننده با وجود پیری مثل یک دیده بان خوب به راننده در خوندن تابلوها و دیدن جاده کمک میکرد
اتوبوس کمی که جلو رفت در جاده ای مستقیم و پردرخت کنار یک رودخونه داشت حرکت میکرد و راننده اتوبوس، چراغها را خاموش کرده بود و از وضعیت راضی نبود و داد زد
از عقب چه خبر؟
خیلی مرموزه چون من ماشینی نمیبینم
یکی با خنده گفت:
شاید اینها اصلاٌ دنبال ما نبودن
به همین خیال باش!

اون فرد که مثل نظامی ها بود گفت:
نه من فکرکنم اینها دارن جای کمین را عوض میکنن و از پشت سر ما چراغ خاموش میان، به هر شکل اونها به این جاده ها واردن!
خانم کنار راننده گفت:
این جاده اصلاٌ خوب نیست چون یکطرفمون رودخونه است و یکطرفمون هم درخت


اتوبوس با چراغ خاموش داشت جلو میرفت و دیگه سمت راست هم از رودخونه خبری نبود و دو طرف جاده درخت بود کمی که رفت یک دفعه یک ماشین از فرعی های جاده خارج شد و اتوبوس بدون چراغ را ندید و وارد جاده شد، فریاد اتوبوس یکجا بلند شد، راننده دستش را گذاشت روی بوق و در میون حیرت و گیجی اون ماشین با سرعتی که داشت تونست از کنارش مانور بده و از خطر فرار کنه
عقبی داد داشت میزد آخ سرم! که یک عده صلوات فرستادن و یک عده هم دست زدن و نفسی کشیدن و
رفتن سراغ او

چیزی نشده سرم به شدت خورد به شیشه
یک نفر که داشت کمکش میکرد به عقب نگاه کرد و داد زد
آخ اون عقب تصادف شد
همه پاشدن و پشت سر را نگاه کردن،
یک ماشین به اون ماشین گیج وسط جاده خورده
اون عقبی هم که سرش شکسته بود و با دست جلوی خونش را میگرفت گفت:
انگار خودشه، همون ماشینه تصادف کرد!

همه هورا کشیدن ولی راننده گفت:
سرجاتون روی زمین بشینید!

با اصرار زیاد دیده بانی عقب را عوض کردن و از عقب داد زدن
یک ماشین داره به سرعت میاد!

اتوبوس یک دفعه چراغش را روشن کرد و وسط جاده را گرفت و به سرعت میرفت و ماشین عقبی به آن رسید و با بوق و چراغ میخواست سبقت بگیره، یک ماشین بزرگ و تیره رنگ بود
بذارید رد بشه شاید به ما کاری نداشته باشه!

اتوبوس میخواست کنار بکشه که از چند نفر دیده بان عقب، یکی داد زد:
راه بهش نده از همینهاست! یک چیز مشکوک تو ماشینشون میبینم!

اتوبوس مارپیچ وسط جاده حرکت میکرد ، راننده گفت:
اون عقبی ها مراقب خودتون باشید که زن پیر کنار راننده داد زد اونجا بپیچ!
وای با اون سرعت زیاد یک پیچ بزرگ از جلوی جاده سر در آورده بود و اتوبوس با حالتی دیوانه وارپیچید و سر و صدای زیادی هم در اتوبوس پر شد

خیلی ترسناک بود، یک پیچ حدود نود درجه و بوی دود که تو اتوبوس پیچیده شد و ماشین همون وسط جاده موند

توی اتوبوس چند نفر بدجوری صدمه دیده بودن و ماشین پشت سر هم نتونسته بود بپیچه و خورده بود به یک درخت و داغون شده بود

یک عده رفتن تو جاده تا ماشینی با اتوبوس وسط جاده تصادف نکنه و یک عده هم سعی میکردن اتوبوس را هول بدن و از واز اون وضعیت خلاص کنن و یک عده هم میخواستن به ماشین تصادف کرده، کمک کنن که بدجوری مچاله شده بود، یک عده هم به سمت رودخونه تا آب بیارن و جاده هم در آرامش و سکوت هوای گرگ و میش اول صبح، فرو رفته بود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر