۱۳۸۹ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

اتوبوسی به سوی دموکراسی (1)

در میان بلبشو و هیاهو که از خشونت و بیرحمی و بی فرجامی و سرخوردگی کم نداشت و در میدانی که کسی با کسی نبود ولی این تفرقه هم به طرفداری های جورواجور تلقی میشد یک اتوبوس سر رسید
شاگرد راننده فریاد میزد: دموکراسی، دموکراسی!

خب فکر میکنیم تو این شلوغی بی نتیجه، حتماٌ یک اتوبوس خیلی کمه و آدمه که از سر و کول ماشین بالا میره ولی نچ!
یعنی از این خبرها نبود، تا دراتوبوس باز شد یک عده با شاگرد راننده، گلاویز شدن
- زر نزن، دموکراسی دموکراسی!
شاگرده که فکر میکرد اینها هم ازعوامل حکومتن، مواظب بود که چماق و قمه و پنجه بوکس به بدنش فرو نره و همینطور محکم صندلی ماشین را چسبیده بود که از ماشین پیادش نکنن
ولی اشتباه میکرد ازچماق و زنجیر خبری نبود، یعنی حکومت چون میدونست سراین ماشین دموکراسی چی میاد، کاری به کارش نداشت

آری مخالفین ماشین دموکراسی، خود موافقین دموکراسی بودن مثلاٌ و این عرصه دیگه نیازی به سرکوب حکومتی نداشت

- آخه توی چپیه شوروی نشون چی چیت به دموکراسی میبره برامون ماشین راه انداختی؟
- خاک بر سرسلطنت طلبت بشه که هنوز نفهمیدی، از کجا داری چوب میخوری
- آخه مذهبی، تو بایستی بری پای راستت را ببندی که یک وقت اشتباهی وارد توالت نشی
- آمریکایی! ما قلم پاتو خرد میکنیم که دخالت میکنی و ماشین برامون براه میندازی
- چی انگلیسیه؟ وای...چه بدتر! ( فریاد اوه از همه بلند میشه)
- فارس را چه به گلتای زیادی، آذربایجان پیروزه
- مرگ بر.........

شاگرد راننده که دید دعوا با خودشون هم بالا گرفته و ازچماق هم خبری نیست، انگشتاشو محکم کرده بود تو گوششو و نگاه میکرد و اینطرفش هم دیگه از راننده خبری نبود و خلاصه ازسروکول ماشین کسی بالا نمیرفت چون همینطوری بدون راننده مونده بود وسط میدون و یک عده هم جلوی درش دعوا میکردن و کسی هم نمیتونست توش بشینه

ازبیرون این غائله تماشایی تر شده بود، یک عده که داد میزدن مرگ بر ضد ولایت فقیه و روی بدنه اتوبوس شکلک میکشیدن و مسخره میکردن و قاه قاه میخندیدن

شاگرد راننده به زور همه را پایین انداخت و درماشین را بست

خلاصه توی اون میدون وحشی و بدون آینده، دیگه کسی به این اتوبوس توجهی نداشت و دموکراسی این تنها وسیله نجات به دخمه خاموش و تهی تبدیل شد و به جاش، در جای جای میدون، دکه های دموکراسی باز شده بود...مردم سالاری دینی، مردم سالاری غیر ایدئولوژیک دین خواهانه، مردم سالاری اصلاح گرایانه، مردم سالاری انقلابی، مردم سالاری سوسیالیسمی، مردم سالاری لیبرالیسمی، مردم سالاری ارتش آمریکایی دوست، مردم سالاری اصلاحات چینی وچشم تنگانه و اقتصادی وووو

تا اینجای کار که چیزتازه ای به کار نبود چون اصولاٌ امیدی به کار نبود تا اینکه در یک صبح ابری و بارونی یک عده به داخل اتوبوس پناه آورده و درحال خمیازه کشیدن و یواش با هم حرف زدن بودن و تابلوی" از اینکه با دموکراسی همسفرید خوشحالیم" که جلوی ماشین آویزون شده بود را نگاه میکردن و عده ای هم تو فکر بودن و از همین "سکوت و تحمل مخالفین" در "اتوبوس دموکراسی" و اینکه شاگرد به یک نفر که داشت پرده اتوبوس را محکم میکشید، گیر میداد یک حرکت خاموش ولی موثر شروع شد و یک نفر که بلند داد زد:
صبر کنید ببینم! بیایید یک کاری بکنیم
بشین بابا حال نداری
بذار راحت باشیم ازهرچی سیاست میاسته حالمون به هم میخوره

همون شخص اول با دست، دونفر مخالف بی حالش را به سکوت دعوت کرد و ادامه داد:
بیایید این اتوبوس را به حرکت بندازیم!

یکی که پشت اتوبوس نشسته بود گفت:
کجا میخوای بریم؟
و یکی دیگه داد زد:
همین کجا مجاست که عامل اختلاف ما با همه!
ولش کن بابا! ما جایی نمیخوایم بریم، اینجا نشستیم تا بارون تموم شه بریم پی بدبختیمون
بسیاری داد زدن: احسنت! آفرین!

همون شخص اول گفت:
مگه حتماٌ بایستی جایی بریم؟
زکی! تو الان نگفتی بیایید این اتوبوس را حرکت بندازیم؟
با این تناقض گویی هات خوبه راهنمامون تو باشی

یک اتوبوس زدن زیرخنده و چٌرت خمیازه کشها هم پاره شده بود وانگارواقعاٌ این دفعه داشت خوش میگذشت

من گفتم که حرکت کنیم نگفتم که به جایی برسیم
اینبار خنده بلند ترشده بود و یک عده هم از روی مسخره بازی کف زدن و صدای دست و خنده اتوبوس را پر کرده بود یک عده با هر و کر، نفراول که ایستاده بود را نشوندن

دوباره بلند شد وبقیه با نیچ باز نگاهش میکردن
یک نفر گفت: راست میگه حرکت میکنیم ولی به جایی نمیرسیم، این حداقل از این همه آدم که قولهای گنده گنده دادن و کثافتکاری کردن که بهتره
آره تازه به این میگن "ناکجا ناآباد"
دوباره صدای خنده و هیاهو

ببینید من میگم ما افرادی که در اینجا نشستیم اگه تو هیچ چیز اتحاد نداشته باشیم، توی همین موضوع که وضع خوبی نداریم و هرکس رفته بالا نشسته، پدرمون را در آورده اشتراک نظر داریم
خب که چی؟
هیچی همین نشون میده ما بایستی حرکت کنیم ونخوایم به جای خاصی برسیم
با لحنی مسخره: بازم که چی؟ ما که میخوایم به جایی نرسیم، حرکت هم نمیکنیم
دوباره هیاهو و خنده
بشین بابا حال نداری، هر که میاد به اسم نظریات پست مدرن یک چیزروشنفکرمابانه، میگه و میره
کی میگه روشنفکری؟ شما صبر ندارید و هی تیکه میندازید، صبر کنید تا بگم نظرم چیه
ما اگه نخوایم نظر کسی را بدونیم کی را باید ببینیم؟
اینبارصدای فریاد و مخالفت تو اتوبوس بلند شد هر که یک چیزی میگفت
خب همین هم نشون میده که ما در دنبال ندونستن نظردیگران هم با هم اتحاد داریم
پس بگیر بشین


کم کم یک عده که کنجکاویشون تحریک شده بود تا بدونن حرکت کردن و به جایی نرسیدن یعنی چی؟! پاشدن و دور صندلی نفراول حلقه زدن، بقیه هم با همدیگه حرف میزدن و از بارون هم خبری نبود ولی کسی خیال پیاده شدن هم نداشت

اطراف صندلی نفراول شلوغ شده بود و صدای آفرین بلند شده بود و شاخک بقیه هم تکون میخورد تا بدونن اونجا چه خبره که یک نفر از ته اتوبوس گفت:
پاشو! برای همه بگو ببینیم چی میگفتی حرکت و به جایی نرسیدن یعنی چی؟

تا نفراول ایستاد و گفت:
مقصود من خیلی ساده هست، من میگم بیایید تواین اتوبوس دموکراسی بشینیم تا از اینجا که هستیم رها بشیم، قرار نیست به جایی برسیم، به جای اینکه به این همه ایسمها و اعتقادات خودمون توجه کنیم فقط بشینیم و راه بیفتیم و همدیگه را اذیت نکنیم، یعنی به خود دموکراسی توجه کنیم نه به هیچ چیزدیگه، نه به هیچ جای دیگه، وقتی ما "کجا آبادی" نداریم که بهش برسیم و فقط میخوایم تو صلح و آرامش، زندگی کنیم دیگه جنگ و دعوایی نداریم که

سکوت اتوبوس را فرا گرفت و با وجود اینکه مخالفین همیشه در صحنه این مملکت هزارپاره و صدهزار سخن همیشه هم تو این صحنه بودن ولی به هر شکل چندی بعد اتوبوس خیلی آهسته، شروع به حرکت کرد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر