تو محله ما هیچ وقت خبری از الله اکبر و این حرفها نبود، این عیال خونه هم شنیده بود تو محله های دیگه بانی این مبارزات نفس گیر معمولاٌ زنها و دخترها هستن، گیر سه پیچ داد که من تنهایم و تو هم بایستی حتماٌ بیای سر پشت بوم
هر چی گفتیم که ای بابا! هر چی بدبختی میکشیم از اکبر بودن این اللهه، خدا و حقیقت و عدالت و تکامل پشت این الله فقط گم نشده بلکه مجازات شده .... حریف نشدیم
گفتیم که تو این محله با این همه مسلمون یکی پیدا نمیشه بره الله اکبر بگه تا بر بار نیکی هاش اضافه بشه که اومدید سراغ ما که مسلمون را کافر میدونیم؟
نشد که نشد
ما هم رفتیم سر پشت بوم و میدونستیم این کفر از زبونمون بیرون نمیره، او چند تا داد زد ولی به سرعت صداش گم شد، دیدیم ای دل غافل، مبارزه ناکام مونده، شکاف دهان را باز کردیم و با فریاد و صدایی که معلوم نبود چطوری در میاد داد زدیم "الله اصغر" "الله اصغر" "الله اصغر"
عیال که شوکه شده بود، دستش را محکم گرفت جلوی دهان ما و بزور ما را به زیر کشوند
- امون از دست این زنها، اسلام پدرشون را درآورده خودشون ول کن نیستن
_ "چی میگی مرد؟ تو میخواستی خود ملت ما را به کشت بدن؟"
- بدبختی همینه، این ملت به پایین ترین سطح چسب خود با مذهب رسیده ان ولی خودشون هم نمیخوان باور کنن
_ چرا اتحادمون را به هم میزنی؟
- ما که اتحادی نمیبینیم، از این اتحاد هم خیری بیرون نمیاد فقط خمینی ها بر ماه میشینن
ولی خودمونیم، ثبت اولین "الله اصغر" بر بامها عجب حالی داد، کاش اتحاد مردم پیرامون این شکل میگرفت که لا اقل اگه مثل نسلهای قبل از دست این مذهب و ملاهاش، این خرافات بر ما فرو میرون لااقل یکبار جیگرمون هم خنک بشه و بعد از اون شاید رها بشیم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر