۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه

این بچه من مال تو نیست؟

داستان "ز . ن" از روزی شروع نشد که گروهی از مردم قدرتمند و یا ثروتمند بهش تجاوز کردن و میکنن بلکه از این شروع شد که این "ز . ن" قصه ما تصمیم گرفت که بچشو نگه داره (سقط نکنه) و از اونجا که نمیدونست مال کیه به هر که رسید گفت: "این بچه من مال تو نیست؟"

همینطور که میگشت به یک سیاه بی لباس رسید و از قدرتش خوشش اومد و اون طرف هم قبول کرد که بچه مال خودشه به شرط اینکه تربیتش تنها فرهنگ او را ستایش نکنه بلکه از صمیم قلب بهش رضایت داشته باشه ... "ز . ن" داشت فکر میکرد "چطور میشه؟" رفت و بچه های دیگه اون قوم را دید و فهمید که دربدری، بی سوادی و تسلیم زور شدن را دارن یاد میگرن ولی پیر و جوون و بچه اینها را بخشی از هویت خود میدونن و بهش افتخار میکنن

"ز . ن" بچه را بغل گرفت و به یک قلدر دیگه رسید و وقتی او قبول کرد تازه متوجه شد اینجا قبیله ی آدم خورهاست .... به زور و زحمت فرار کرد تا به شخصی دیگه رسید که میگفت من "کولی" هستم، کولیه بچه ها را زود به اسم زن و شوهری میفروخت و میخرید ولی شرط قبولی و حتی زنده موندن دختر (و حتی پسر) خونی شدن لباس خواب دختر در شب زفاف بود .... "ز . ن" میخواست از اینجا هم فرار کنه ووقتی یکی از این ازدواجها را هم دید که زنهای فامیل با لباس خونی دختر، با چه ذوق و شوقی میرقصن از این همه افتخار به این فرهنگ کج و کوله تعجب کرد

رفت و رفت تا به قومی مسلمون رسید، تو اینجا هم زنها بیش از مردها برای ختنه سوران پسرها یا همون آلت پرستی، جشن و سرور برپا میکردن .... همینطوری رفت تا به سرزمینی دیگه رسید که بر خلاف مسلمونها که ملاها چند تا زن میگرفتن اینجا روحانیون حق ازدواج نداشتن و حرفهای عجیبی از پسر خدا و ... میزدن

رفت و رفت و رفت تا به سرزمینی پر از خدا و ایده و نظر رسید و از اونجا هم فرار کرد تا اینکه تصمیم گرفت بچشو خودش بکشه

بله! "ز . ن" داستان، همین "زمین" خودمونه که انگار فرزندانش فقط از تجاوز کاران هستن که اینقدر جورواجور و نژادپرستن .... همشون زبون و فرهنگ خاص خودشون را دارن و نشون بچه ها میدن و بنوعی تخم کین و نفرت با سایر زبونها و فرهنگها میپاشن، هر کدوم یه عقیده ساختگی دارن و اون را نه تنها به خودشون تحمیل میکنن بلکه اگه زورشون برسه به بقیه هم تجاوز و تحمیل میکنن و جالب اینکه عمده اینها به روز داوری اعتقاد دارن و "روگردونی از فرهنگ و سنت" را کفر میپندارن .... انگار روز داوری هزاران خدا تو سر و کله همه میزنه که کدوم یک را زجر بده و کدوم یک را پاداش

واقعاٌ عجیب نیست که عمده این متجاوزین به قلمروهای زمین هر کدوم با نژادپرستی و عقیده پرستی و تبعیضهای خودآگاه و ناخودآگاه خود چطور اینقدر هم راضی هستن؟

این قضیه میره و میره تا به جایی برسه که "ز . ن" بفهمه "این بچه فقط مال خودشه" و به هیچ گروه و عقیده ای تعلق نداره و تا اون موقع سایر بچه ها یا خودشون، خود را میکشن یا اینکه قبول میکنن فقط "فرزند زمین" و "فرزند هستی" هستن و تنها به همین افتخار میکنن که بسی بزرگ افتخاریست....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر