۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

داستان زرنگهایی که خنگ از دنیا میرن!


قصه زرنگی کردن همیشه به جایی ختم میشه که یک نفر خودش را از بقیه جدا میکنه تا بتونه حق بیشتری به دست بیاره و
بزرگترین مشکل ایرانیهای موثرهمینه که چون باهوشن و زرنگی را مقابل با خنگی میدونن خودشون را از بقیه جدا میکنن و با جمع کردن فشنگ از تن هموطنهای بدبخت و کشته شده خود، پول به جیب میزنن


یکی نبود یکی نبود، قصه نبود، زور زدن بیخودی بود!

ولی مشکل این هوش خنگ و نوک دماغ بین اینه که نمیفهمه با زدن ریشه خود نمیشه به حق خود رسید و وقتی میفهمن که صبح اجلشون دمیده .... که یکی دیگه پیداش شده تا فشنگ تنشون را در بیاره و بفروشه ولی دیگه کاراز کار گذشته
و اینه داستان زرنگهایی که خنگ از دنیا میرن
ــــــــــــــــــــ

یکی بود یکی نبود...
یکی بود اما تنها نبود...
یکی خودش نبود اما تنها هم نبود...
تو این جنگلِ، وقتی همه قصه هاست سربودن و نبودن...
میدونید ما چی بودیم؟


بعد از حمله اسلام و شکست ایران، ایرانی زرنگ در زمامداران رخنه کرد و اسلام را بومی کرد

عده ای میگن: ایرونی .. و مسلمون؟
عده ای هم که میگن: مسلمون... وایرونی؟
بقیه هم هر چی میخوان بذار بگن، واسه خود و عمه جوناشون میگن...


ای بابا!
ما که آخرش نفهمیدیم چی بودیم، شما هم نخواهید فهمید بی خیال ...
دو بیگانه، هم آغوشی؟ حاصلش عشق نبود ....
بچه ای به کارنبود، کشته ازهر دو تا بود...

ولی هنوز هم که هنوزه از اسلام بومی ایرانی خبری نیست و خیلی ساده باید گفت که یک هموطن مسلمون دو آتیشه، ایرانی نیست و یک هموطن ایرانی دو آتیشه هم مسلمون نیست و اگه یک آتیش از هر کدوم کم کنیم تا با هم پیوند بخورن نتیجش یک انسان بی اصالت و هشت اندر هفتی میشه که با باد جابجا میشه برای اینکه اینرا بهتر بفهمیم بایستی به اعراب نگاه کنیم که چگونه پیوندی بین اعتقادشون و ملیتشون برقراره و وقتی ما در این مورد بایستی حسرت اونها را بخوریم که تازه میفهمیم چقدر خاک بر سر شدیم با همه زرنگیمون

آری هموطن!
یکی نبود یکی نبود قصه نبود، زور زدن بیخودی بود!

تو این بیخودی بازار، هر کسی زور میزنه زور میزنه یا که ارزن میون تور میزنه...
آخرش برنده اون میشه یا که ایرون یا مسلمون بفروشه...
ما هم با چشمهای باز و هزار شر و لجن... منتظرنشستیم تا به یه عده باج بدیم...
حرفهای یه مشت خنگ و آلت دست... یه مشت خودفروش و ایستاده به سر...
میشه بی چون و چرا فرهنگ ما، جرعت حرف زدن هم که نداریم ...
چون که حق.... تو مشت خنگ جانی بود

آخ آخ آخ!
امون از این دو تا که با هم جفت و جور بشن، میگن حرکت تو کشورهای دیکتاتوری مثل حرکت ماشین با ترمز دستی بالاست ولی حرکت تو کشورهایی که خنگها دستشون تفنگ گرفتن و میکشن مثل با سر تو دره رفتنه کاش ترمز دستی بالا بود...
یعنی هرچی که هست سقوطه و از طنزهای گریه آور و تاریخی این کشور هم یکیش همینه که خنگها، ادعای زرنگی هم دارن و به الگوی دیگران هم تبدیل میشن


ولی میدونید ماها چی نبودیم؟
من و تو هر چی بودیم، خنگ نبودیم....
گرچه معلوم نشد که چی بودیم ..
.ولی از بس که زرنگ بودیم:
من و تو "ما" نبودیم

(منبع عکس روی خودش ذکر شده)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر