اتوبوسی به سمت دموکراسی (1)
خب اینبار دیگه اتوبوس دموکراسی حرکت کرده بود و همه خوشحال نشسته بودن و ازاینکه هوا عوض شده بود و از اون همهمه هم رهایی پیدا کرده بودن، راضی بودن، راننده اتوبوس با مهارت رانندگی میکرد تا اینکه یکی بهش گفت که سرپیچ بعدی نگه داره چون طبیعت سبزو خوبی داره
نه نمیشه ما تازه راه افتادیم بذار یه خرده بریم بعد یک جای دیگه می ایستم
مگه کجا میخوایم بریم که تازه و کهنه داشته باشه همینجا نگه دار دیگه!
نه من نگه نمی دارم برو بشین! تو که حالیت نیست اینجا شیب داره و ماشین از نفس میفته
طرف رفت نشست ولی یک کمی جلوتر اتوبوس ایستاد
برای چی ایستادی؟
اینا میگن ما میخوایم نماز بخونیم
میخوان نماز بخونن که بخونن به ما چه؟
ای بابا ما را با این مومنین و مومنات در نیندازید، من حوصله سنگ شدن را ندارم
سنگ شدن مال قدیما بود حالا هر که مخالفت کنه ترور میشه
به هر شکل من نگه داشتم هرکه بدش میاد خودش بیاد برونه
مگه شهرهرته خودش برونه ما باید بریم نماز بخونیم از همین اول بگیم ها ما سردینمون با کسی سازش نمیکنیم
نخیر شهرهرت همینه که شما عادت کردید همه جا به بقیه زور بگید، شما دینتون را نگه میداشتید و میموندید چرا سوار شدید؟
اون ملاهای احمق که دینداری نمیکردن، دین فروشی میکردن
راننده با خنده گفت:
حالا چرا مخالفت میکنید که ایستادیم؟ برید شاشتون را بکنید، نمازش را هم اینا میخونن
نخیر باید تو همین ماشین دموکراسی شاشید که هیچی نشده، دیکتاتوری توش راه افتاده!
راننده، عصبانی شد و یک مشت به سمت مخالف ایستادن، فرستاد و دعوا بالا گرفت
و یک عده هم به راننده گلاویز شدن و عده ای هم به موافقت با او، با بقیه گلاویز شدن
ولی چند نفر با زحمت زیاد، همه را ساکت کردن و نشوندن و یکیشون گفت:
اصلاٌ همون رای میگیریم که چیکار کنیم
نخیر! رای مای نداریم تو داری اصول دموکراسی را که آزادی وعدم تحمیل باشه را زیر پا میذاری با رای گیری که نمیشه دموکراسی را تعطیل کرد
اینبار کار بدجوری پیچیده و قاطی شده بود چون یکی دموکراسی را به رای اکثریت و یکی به حقوق دموکراتیک تعبیر میکرد
بهترین کار اینه که اتوبوس را دو شقه کنیم و هر که به راه خودش بره
نه صبر کن! قرار بود که راهی وجود نداشته باشه و از اون گذشته این حرف به معنای اینه که خودمون با دست خودمون، دموکراسی را از بین ببریم و بگیم، راهی برای زندگی مسالمت آمیز نیست
موضوع اینه که بعضی ها چون به آزادی اعتقادی ندارن لیاقت دموکراسی را ندارن
نخیر! تو ابرها زندگی میکنی، جامعه ما اکثراٌ دیندار هستن و دموکراسی دینی میتونه برای این مردم به درد بخوره
دموکراسی دینی؟ یعنی همین که هست؟
خیر این که دموکراسی نیست، یک استبدادی به تموم معنیه
خب پس چی؟
با جدا کردن دین از حکومت
نخیر! با پیاده کردن اسلام ناب
وای خدایا ما را بکش و از این چرت و پرتها خلاص کن، باز هم بحثهای بی نتیجه، من یکی که دیگه یک ذره حوصله ندارم
صبر کن ببینیم این میخواد بگه چطوری اسلام ناب با دموکراسی موافقه؟!
الان آخه جای این بحثهاست؟ به کی چی را میخوای ثابت کنی؟
من یکی که مذهبی هستم ولی میگم چون دیگه معصومین روی زمین نیستن پس اسلام ناب دیگه وجود نخواهد داشت
وای من دارم از این وضع خفه میشم
و با عصبانیت، مشتش را به شیشه کوبید، شیشه ترک برداشت و مشت او هم دیگه از زور درد باز نمیشد
شاگرد راننده، با عصبانیت آمد و یقه او را گرفت و به جلو هولش داد و از ماشین به بیرون پرتش کرد
او هم که بدجوری زمین، خورده بود، ناله و خنده، را با هم قاطی کرده بود، به زور بلند شد و از اتوبوس دور شد و از اینکه از این بحثهای بی نتیجه ی اعصاب خراب کن، خلاص شده بود، با آرامش به جاده ی مبهم لبخند میزد
وقتی حسابی هرج و مرج و خشونت داشت اتوبوس را واژگون میکرد، راننده اومد و میون تشویق عده زیادی، هر که دعوا میکرد را سرجاش نشوند و راه افتاد
خب اینبار دیگه اتوبوس دموکراسی حرکت کرده بود و همه خوشحال نشسته بودن و ازاینکه هوا عوض شده بود و از اون همهمه هم رهایی پیدا کرده بودن، راضی بودن، راننده اتوبوس با مهارت رانندگی میکرد تا اینکه یکی بهش گفت که سرپیچ بعدی نگه داره چون طبیعت سبزو خوبی داره
نه نمیشه ما تازه راه افتادیم بذار یه خرده بریم بعد یک جای دیگه می ایستم
مگه کجا میخوایم بریم که تازه و کهنه داشته باشه همینجا نگه دار دیگه!
نه من نگه نمی دارم برو بشین! تو که حالیت نیست اینجا شیب داره و ماشین از نفس میفته
طرف رفت نشست ولی یک کمی جلوتر اتوبوس ایستاد
برای چی ایستادی؟
اینا میگن ما میخوایم نماز بخونیم
میخوان نماز بخونن که بخونن به ما چه؟
ای بابا ما را با این مومنین و مومنات در نیندازید، من حوصله سنگ شدن را ندارم
سنگ شدن مال قدیما بود حالا هر که مخالفت کنه ترور میشه
به هر شکل من نگه داشتم هرکه بدش میاد خودش بیاد برونه
مگه شهرهرته خودش برونه ما باید بریم نماز بخونیم از همین اول بگیم ها ما سردینمون با کسی سازش نمیکنیم
نخیر شهرهرت همینه که شما عادت کردید همه جا به بقیه زور بگید، شما دینتون را نگه میداشتید و میموندید چرا سوار شدید؟
اون ملاهای احمق که دینداری نمیکردن، دین فروشی میکردن
راننده با خنده گفت:
حالا چرا مخالفت میکنید که ایستادیم؟ برید شاشتون را بکنید، نمازش را هم اینا میخونن
نخیر باید تو همین ماشین دموکراسی شاشید که هیچی نشده، دیکتاتوری توش راه افتاده!
راننده، عصبانی شد و یک مشت به سمت مخالف ایستادن، فرستاد و دعوا بالا گرفت
و یک عده هم به راننده گلاویز شدن و عده ای هم به موافقت با او، با بقیه گلاویز شدن
ولی چند نفر با زحمت زیاد، همه را ساکت کردن و نشوندن و یکیشون گفت:
اصلاٌ همون رای میگیریم که چیکار کنیم
نخیر! رای مای نداریم تو داری اصول دموکراسی را که آزادی وعدم تحمیل باشه را زیر پا میذاری با رای گیری که نمیشه دموکراسی را تعطیل کرد
اینبار کار بدجوری پیچیده و قاطی شده بود چون یکی دموکراسی را به رای اکثریت و یکی به حقوق دموکراتیک تعبیر میکرد
بهترین کار اینه که اتوبوس را دو شقه کنیم و هر که به راه خودش بره
نه صبر کن! قرار بود که راهی وجود نداشته باشه و از اون گذشته این حرف به معنای اینه که خودمون با دست خودمون، دموکراسی را از بین ببریم و بگیم، راهی برای زندگی مسالمت آمیز نیست
موضوع اینه که بعضی ها چون به آزادی اعتقادی ندارن لیاقت دموکراسی را ندارن
نخیر! تو ابرها زندگی میکنی، جامعه ما اکثراٌ دیندار هستن و دموکراسی دینی میتونه برای این مردم به درد بخوره
دموکراسی دینی؟ یعنی همین که هست؟
خیر این که دموکراسی نیست، یک استبدادی به تموم معنیه
خب پس چی؟
با جدا کردن دین از حکومت
نخیر! با پیاده کردن اسلام ناب
وای خدایا ما را بکش و از این چرت و پرتها خلاص کن، باز هم بحثهای بی نتیجه، من یکی که دیگه یک ذره حوصله ندارم
صبر کن ببینیم این میخواد بگه چطوری اسلام ناب با دموکراسی موافقه؟!
الان آخه جای این بحثهاست؟ به کی چی را میخوای ثابت کنی؟
من یکی که مذهبی هستم ولی میگم چون دیگه معصومین روی زمین نیستن پس اسلام ناب دیگه وجود نخواهد داشت
وای من دارم از این وضع خفه میشم
و با عصبانیت، مشتش را به شیشه کوبید، شیشه ترک برداشت و مشت او هم دیگه از زور درد باز نمیشد
شاگرد راننده، با عصبانیت آمد و یقه او را گرفت و به جلو هولش داد و از ماشین به بیرون پرتش کرد
او هم که بدجوری زمین، خورده بود، ناله و خنده، را با هم قاطی کرده بود، به زور بلند شد و از اتوبوس دور شد و از اینکه از این بحثهای بی نتیجه ی اعصاب خراب کن، خلاص شده بود، با آرامش به جاده ی مبهم لبخند میزد
وقتی حسابی هرج و مرج و خشونت داشت اتوبوس را واژگون میکرد، راننده اومد و میون تشویق عده زیادی، هر که دعوا میکرد را سرجاش نشوند و راه افتاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر