۱۳۹۰ مرداد ۲۵, سه‌شنبه

وقتی از معنویت دیگری هم حالت به هم بخورد!


برداشت اول:
بی حال، عصبی، با رنگی پریده و دهان بدبویی که مثل این میماند یک راسو را درستی قورت داده است که تا چند ساعت دیگر و زمان افطار، حتی حال ژست معنوی گرفتن هم ندارد
برداشت دوم:
با ژست معنوی، دهان خشک شده، چشمانی شنگول از تقلبی که در طول روز کرده که آبی نوشیده یا آب میوه ای چیزی و عین همه تقلبات عادی شده در زندگیش، منتظر افطارست تا از فضای معنوی! سفره آن بی بهره نماند (سفره معنوی بهایی برای مازوخیسم  و سادیسم  روزه روزانه)
برداشت سوم:
هیجان زده و عصبی، دنبال جایی میگردد تا چیزی بتواند بخورد و به جد و آباد پیامبر و ملاها لعنت میفرستد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ما چقدر باید بهای بهشت جماعتی را بپردازیم؟

این اعراب که با یک آیین هزار و پانصد ساله، داعیه فتح تمام ارزشهای کره زمین را دارند، موجودات بانمکی هستند که حتی یک تعریف صحیح از ماه و فصل ندارند که بتوانند برای سالشان برنامه ریزی کنند و به همین خاطر اکثر کشورهای عربی امروز به تاریخ میلادی برای کشاورزی، مدارس ووو برنامه ریزی میکنند، در قرآن روش اصلاح ماههای قمری که هر  شش - هفت سال دو ماه را بی هویت رها میکردند و تابستان را دوباره با ماه رمضان شروع میکردند، حرام میداند و اینگونه است که خدایی سادیسمی را معرفی میکند که در ماه های گرم تابستان،  روزه  را تا 17-18 ساعت کش میدهد وتابستان زودتر تعطیلش نمیکند، در ماه های سرد زمستان که آب زیاد لازم نیست، تا 12 ساعت و پیامبری  که هزیان وار بگوید یک  ماه در جامعه هیچ کس هیچ چیز نخورد چون ما و پیروانمان میخواهیم به بهشت برویم  که فعالیت عادی جامعه را هم تخته میکند میرود پی کارش و اینست داعیه این فضای معنوی که تا 18 ساعت  زمان فعالیت روز را به مازوخیسم ننوشیدن  و نخوردن  برای خودش روی می آورد و شش ساعت  زمان استراحت شب را به سه وعده پر زور خوردن (آمار تهیه مواد غذایی در ماه های روزه ای یکباره بالاتر هم میرود) و حتماٌ در گاوصندوق معده و روده حفظ کردن که رایحه خوش این معنویت از همون دم صبح از پایین تنه شروع میشود تا بعدازظهر به دهان میرسد و وقتی بزرگترین معنویتشان اینگونه باشد، وای به حال مادیتشان!
- و اما معنویت هم مگر میشود دروغگو باشد وقتی میگوید که در ظاهر هیچ چیز نخورید و در پنهان بخورید یعنی علناٌ و با صراحت میگوید دروغ بگویید
- و وقتی هم میگویند در این ماه آمار دزدی و جنایت   به شدت کم میشود خودشان اذعان میکنند، چقدر از دزدان و جانیان  که پست ترین اعمال هر جامعه ای هست به گروه  خودشان یعنی مذهبی ها تعلق دارند و تازه به بقیه هم کافر و بی اخلاق میگویند؟!!!
- و عده ای هم وجود دارند که برای نمایش کم نیاوردن، در حالی که نماز نمیخوانند، روزه میگیرند حالا راست و دروغش هم پای خودشان
- فرض کنیم یک حیوان خانگی  رفتار روزه داران را میبیند که نیمه های شب یعنی ساعت 4 صبح پا میشن و به زور و عجله شروع به خوردن میکنن سر یک ساعتی توقف میکنن و بعدش هم دوباره میگیرن میخوابن ولی به بعدازظهر که میرسن به روغن سوزی از عطش و گرسنگی میفتن، خب این موجود چه تصوری از این اشرف مخلوقات دارد که در تابستان تا 17 ساعت روز چیزی نمیخورد ولی تو 7 ساعت شب به زور سه وعده میخورد؟ ( حالا اگه عده ای میگوین ما سبک میخوریم و سحر چیزی نمیخوریم به روزه گرفتن آنها شک کنید چرا که حرص زدن پشت سکه محرومیت هست و تحمل 20 ساعت گرسنگی و تشنگی به مراتب سخت تر از 17 ساعت هست و تهیه مواد غذایی در این ماه هم اینرا بخوبی نشان میدهد)
- پس با این اوصاف اینطور روزه یــــــــــــــــــــــــــــــــک ماهه گرفتن با قمه زدن که بسیاری اخ و پوف میکنند چه فرقی دارد؟

خلاصه ما چقدر باید بهای بهشت این جماعت را بپردازیم که در ذهنمان، جامعه مان، فرهنگمان، دیروز و امروز و فردایمان حسابی کارخرابی کرده است؟

۱۳۹۰ مرداد ۱۷, دوشنبه

اندر احوال آخوندها که به هرچه وارد شوند، مهرش از دل میرود!

ایرانی ها نه اینکه آخوندها را نمیشناختن، نه! اتفاقاٌ برداشت عمومی و رایج از این گروه هیچ وقت حتی خالی از تمسخرنبوده که در طول تاریخ  در ایران به وفور آخوند بد تولید شده و به ندرت هم آخوند خوب و تاریخ نویسها هم همون خوبها  را سعی کردن بیشتر  در تاریخ  فرو کنند (کار کار انگلیسهاست!) و در آینده نزدیک هم  اگر از این همه  ملایی که میبیننیم چه موجودات بی ارزش و خطرناکی هستن،  فقط  باری و گاهی از منتظری  یادی بشود نبایستی تعجب کرد!!!

به هر شکل، صد سال پیش فضل الله نوری  بر دار شد و امروز بزرگراه به نامش کردند و دلیل آن با ارزش شدن ملا و آخوند نیست بلکه تنها دلیلش اینست که مردم به اسلام همیشه ارادت داشتن و همین احساسات موجب شد که سی و اندی سال پیش دل ایرانی ها برای حتی حکومت اسلامی قنج  برود ولی بعد از جنبش 57، آخوندها ادعا کردن که مساوی با اسلام هستن ( که لابد هستن چون اسلام به جز همین جماعت عقب مانده و متناقض چیز دیگری نیست که نیست!)  و تمام عرصه های کشور را پر از ملا کردن ، نمود  صدا و سیمای  رسمی وحکومتی کشور را لبریز و مالامال از عمامه و شبه عمامه کردن و بدین ترتیب چون هیچ وقت امثال احمد خاتمی و خامنه ای و جنتی وووو توی قلب مردم جایی نداشتن، با این تساوی، اسلام را از قلب اکثر افراد بیرون کشیدن و به این ترتیب این تساوی آخوند = اسلام، خودش به ضد اسلام هم تبدیل شده است ...

حال و روز این ایران هم  همینطور شده تماماٌ به آخوند تعلق داره  و براش تصمیم میگیرن که  حتی چه کسانی دشمن و چه کسانی دوستن، چه درسهایی باید در دانشگاه خوانده شود، چه برنامه ها و کارهایی ساخته و حتی دیده شود وووووو که  وقتی ایران آخوندی دیده میشود، مهر ایران از دل بسیاری رفته که اگر بتوانند چنان فرار میکنند یا کرده َن که پشت سرشان را هم نگاه نمیکنند بقیش هم فقط شعر و شعار و اصواته و بس....

پس ملاها  از خودشان  یک چاشنی درست کرده َن که به هر چی بزنند، مورد بی مهری و حتی نفرت  قرار میگیرد و اینها که اگر قدرت داشته باشند، موجوداتی حریص، جانی، عقب مانده ووو هستن  تازه وقتی قدرت هم نداشته باشند، باز هم خطرناکن که به شدت عوام فریب، موش مرده و به قول عموم  "موزمار" هستن و اینها با تولید صدها هزار ملا در این سی سال، قصد دارند آینده ایران را هم چه باشند و چه نه،  مورد نفرین  ابدی قرار بدن  که به همون قول معروف:
بلا به دور!

۱۳۹۰ مرداد ۱۱, سه‌شنبه

ویژگی های هیپی گری و خشونت مدرن جوان امروز ایرانی و افزایش حد خشونت


جوانان هر مملکتی گروه آینده ساز آن دیار هستند ولی امان از جامعه ای که آینده ای نداشته باشد و تمام تلاشش برای حفظ گذشته و شرایط موجود رقم بخورد  و وقتی حکومتی، اعتبار زندان به عنوان بالاترین مرجع تنبیه و احترام به آزادی را  به شدت پایین بیاورد، بخشی از گروه آینده ساز که درست هم به بازی گرفته نمیشود راهی دیگر را طی میکند یعنی خشونت و حتی نوعی هیپی گری و خشونت مدرن که سعی میکنم چگونگی و خواستگاهش را در ایران امروز شرح بدم:
جوانان  را اگر تا سی سال در نظر بگیریم امروز در ایران، بزرگترین بخش جامعه را تشکیل خواهند داد که مربوط به دوران طلایی زاد و ولد زنان ایرانی در  دهه 70 هستند ولی این گروه به غیر از  اهمیت عددی چندین ویژگی دیگر هم دارد که:

جوان در کره زمین: وضعیت کره خاکی مقارن با وقایع ایران اینطورست که تا گذشته ی نزدیک یعنی تا پیش از جنبش 57، جوانان بیست تا سی ساله دارای مهمترین نقش اجتماعی بودن و به محض فارغ التحصیلی از دروس دانشگاهی و یا نظامی دارای کارکرد خاص خود میشدند و اگر میخواستن به سرعت پله های ترقی را طی میکردن،  در ایران  خودمان  بعد از  جنبش 57  هم  این جوانان بودند که تا حد بلندترین قله های مدیریتی کشور را  فتح کردند و در آن زمان استاندار 25 ساله چیز غریبی نبود ولی امروز در کل عرصه خاکی نقش جوانان دیروز به  یک دهه  پیرتر از آنها سپرده شده، یعنی با افزایش امید به زندگی و طول عمر، چهل ساله ها  که فاقد انرژی و جسارات جوانان هستند،  به  نوعی به آینده سازان تبدیل شدهَ َن  و این کمی تا قسمتی سنگینی گذر زمانهای پیش رو را به نمایش میگذارد

جوان در ایران امروز:
از دوران پدر سالارانه گذشته، زمان زیادی نمیگذرد که از سه ناحیه مورد هجوم وارد شد:
الف- کم کم زنهای ایرانی به نقش و خواسته های خود بیش از پیش توجه کردند و  با ورود زنان به عرصه های اجتماعی  نوع زندگی آنها با گذشته به شدت تفاوت کرده که  در گذشته گذارن عمر زنها تنها برای توجه به شوهر (غالباٌ اجباری) تا بزرگ کردن فرزندان (غالباٌ اختیاری )  بوده ولی زندگی با فرزند کمتر و زن به عنوان یک انسان با حس برابر، آنقدر تفاوت دارد که  آنها را به نوعی احساس گناه در کنار کارهای اجتماعی رسانده است و به همین دلیل به راحتی تسلیم باج خواهی فرزندان خود میشوندو نظمهای زندگی خانوادگی در جهت خواست ضروری بچه هایی که نیازهایی دارند به مراتب بیش از گذشته، به هم میخورد و حتی این نیازها اسیر چشم و هم چشمی هم میشوند، فرزندانی بوجود  میآورد که اصلاٌ شباهتی حتی با فرزندان چند سال پیشتر از خود هم ندارند

ب- پدران نیز به سهم خود، عرصه سالارانه گذشته را پشت سر گذاشتن و با درک و احساس بیشتر و حتی تجدد از یک طرف و از طرف دیگر درگیری زیاد در نظم ویرانه ای که مثلاٌ خودشان پایگذاری کرده بودند  نقشی امروزی تر و سهل تر برای خود می سازند و از همه مهمتر برای سالار بودن بایستی اعتماد به نفس داشت که پدران به خاطر نقش اسمیشان در جنبش 57 و  همینطور پیچیدگی های زندگی امروزی و نداشتن الگوی سنتی، آن اعتماد را از دست داده َند و به دلیل مسائل زنان که در بالا شرح داده شد به موازات عقب نشینی آنها ، زنها  کمی تا قسمتی و بچه ها بیشتر جلو نشینی! کرده َن

ج- نحوه رشد بچه ها و جوانان در ارتباطات متصل و پیچیده و پر از تکنولوژی امروز هم به عنوان سومین مولفه ، نقش های سنتی- خانوادگی و پدر سالارانه را بر هم زده است که بخش بزرگی از بچه های امروز دخترانی هستند که نحوه بزرگ شدنشان با دختران سابق فرق کرده است و در کل چه برای دختر و چه پسر، هدف خانواده ها در گذشته پرورش بچه های بی چون و چرا ولی به جای خود قوی و به نوعی خود ساخته برای پذیرفتن نقش اجتماعی در شروع  دوران جوانی بوده ولی امروز  دیگر هدف پرورش آدمهای تحصیل کرده تر از پدر و مادر (یعنی با حق چون و چرا) ، توجه بیشتر به عواطف شده است ولی همین بچه به سن نوجوانی و به جوانی میرسد که چون موجودی  ضعیفتر و وابسته تر از جوانان قبلی ساخته شده  خود به خود سن استقلال  آنها بالاتر میرود  (این یکی بیشتر خاص زندگی جوامع سنتی در دوران جدید ست) و از اینها  مهمتر پیچیدگی های زندگی امروز،  معمولاٌ به جوانان اجازه خودنمایی  زودهنگام را نمیدهد و در نهایت افزایش مدت زندگی جوانان  در کنار پدر و مادر،نوعی دیگر از ضعف را به آنها تزریق کرده است و به این ترتیب با جامعه و خانواده هایی روبرو میشویم که هر چند سال یک بار در حال پوست اندازی هستند و خود جوانها هم نسل های جوانتر از خود را به خوبی درک نمیکنند وای به حال سایر گروه های سنی که فاصله زیادی پیدا میکنند

پس در خانواده ها موجوداتی ضعیف ولی به شدت پر از خواستنهای جدید و حتی پر از ادعا  بوجود آمده َن که وقتی با عرصه اجتماع روبرو میشوند نهاد ملا - حکومت - دیکتاتوری را میبینند که نه تنها به آینده تعلقی ندارد و همه وجودش در گذشته و حداکثر حفظ خودش میتپد بلکه دیکتاتوری برپا کرده است تا با جوانی و آینده ای که یک جوان امروزی میشناسد، با همه وجود به مقابله برخیزد و از اینها بدتر مملکت را به ویرانه ای تبدیل کرده که جوانان  به سادگی قادر به ورود به عرصه های سراسر دولتی و خصوصی وابسته نیستن  و همینطور این ویرانه قادر نیست شغل کافی تولید کند و حتی قادر نیست دَوَران طبیعی (تغییر جریان)  جوانی و پیری را برقرار کند و افراد مسن تر در چندین شغل فعالیت میکنند تا حتی جواب جوانهای در خانه مانده خود را بتوانند بدهند و اینجاست که یک جوان با همه وجود مفهوم سرکوب را متوجه میشود: سرکوب حکومتی، سرکوب نیروی جنسی در اوج فعالیت به علت بسته بودن فضا و عدم توانایی مالی، سرکوب نقش جوانی خود به خاطر گناه محسوب شدن در نهاد سنتی و از همه بدتر سرکوب نقش ویژه خود به عنوان یک موجود استقلال یافته که تحت سرکوفت درونی خود و حتی والدین، هنوز مجبورست دستش توی جیب آنها باشد و به این ترتیب "جوانی بی آینده، پر از خواسته، ضعیف، سرکوب و سرکوفت شده" در بافت جامعه رشد میکند  و آمار خشونت  را بالا و میانگین سن اعتیاد را پایین می آورد _هرچند هنوز هم به وفور هستند جوانانی که ممکن است سرنوشت بهتری داشته باشند ولی جوانهای امروز در این احساسات خطرناک از کم تا زیاد سهم میبرند _ و ماحصلش  در بخش مهمی نوعی  از "یاغی گری و خشونت مدرن (هیپی گری)" میشود که این خشونت مدرن علیه چون و چرای جامعه  و گذشته است
 ولی هیپی گری جوانها در ایران یک فرق عمده دارد که به چون و چراهای مذهبی و خرافاتی که  عامل حافظ آن، دیکتاتوری ست و در افتادن با آن هزینه زیادی دارد، کمتر کار دارد و به چون و چراهای اجتماعی که لزوم حفظ اخلاق اجتماعیست (و برخلاف تصور  عمومی عامل حفظ آن مذهب و دین نیستن)  راحت تر نه میگوید و کاری میکند که برای بسط دیکتاتوری  به کار میرود یعنی  "بسط  ناامنی اجتماعی" که  مثلاٌ بایستی کسی باشد بر سر او بزند و جامعه را امن سازد ولی حتی کنترل دیکتاتوری هم در یک نقطه، از بین میرود که وقتی هر دو طرف خشن تر شوند و حکومت مجبور شود دائم نیروهای ترسناکتر و سیاه پوش تر و زامبی تر تولید کند برای جوان بی آینده و سرکوب و سرکوفت شده  که اینهم خشن تر میشود  و وقتی یک حکومت اعتبار زندانها و حتی اعدامهای خود را به عنوان بالاترین مرجع تنبیه خاطیان  با زندانی و اعدام کردن افراد دارای شان و ارزش از بین میبرد همینطور  و احترام آزادی را هم حفظ نمیکند، معادله ای رو به خشونت بیشتر پی ریزی میکند حالا هی روشنفکران ما دم از عدم خشونت بزنند ولی این خشونت ناگذیر را این نظم رو به گذشته در امروز پایه گذاری میکند و روز به روز هم به آن دامن میزند که اگر فعالان سیاسی هم به آن دست نزنند، فرق زیادی نمیکند.